Free Fall Ever After

Start from the beginning
                                    

کارولین زین رو هم بوسید و سوار ماشین شد

"خب یکی اینجا فراموش کرده ددیشو بوس کنه"

لونا دوتا دستشو سمت لیام دراز کرد لیام با کمال میل بغلش کرد همونطور که بوسه رد و بدل میکردن وارد خونه شدن و زین درو پشت سرشون بست و ساک لونا رو از دست لیام گرفت

"خب کی بستنی میخوره"

"من...من...من"

"الان بستنی میااارم"

"هوراااا"

ساک رو روی مبل گذاشت و سمت آشپزخونه رفت

"ددی...شلی شیکمش شده اینگد"

دستاشو جلوی شکمش اورد و شکمشو نشون داد

زین با سه تا کاسه بستنی و یه تیکه کیک شکلاتی اومد بیرون

"وای چرا یونیکورن؟ "

همونطور که وانمود میکرد تعجب کرده روی مبل کنار لیام که لونا بغلش بود نشست

"مامی میگه شلی تو شیکمش نینی داره"

"وای ینی نینی رو خورده"

دوباره با همون لحن پرسید و لیام بلند خندید و موهای زینو بهم ریخت

"نمیدونم...مامی میگه نینی میاد بیرون"

"اها...پس نینی رو قورت داده بعدا بیاردش بیرون"

"شلی نینی میخوره؟"

لونا با دهن باز و چشمای گشاد شده پرسید

"نمیدونم"

لیام طاقت نیاورد و لونا رو به خودش فشار داد و خندید

"نه عزیزم...شلی قراره نینی رو دنیا بیاره نینی وقتی کوچولو بوده اونجا گذاشته شده و بعدش بزرگ شده"

"منم اونقدی بودم تو شیکم مامی؟"

"آره عزیزم"

"بعدش بزرگم شدم؟"

"آره"

لیام با یادآوری خاطرات حاملگی کارولین لبخند زد و به زین نگاه کرد و زین متوجه رنگ نگاهش شد و لبخند زد

"خب...بیا کیک شکلاتی داریم با یه بستنی توت فرنگی"

لونا دستاشو به هم زد و با ذوق خندید لیام لونا رو چرخوند تا زین قاشق قاشق بستنی توی دهنش بذاره چون نمیخواست به همین زودی لباساش کثیف بشه

از نظر دوتا مرد سخت ترین کار دنیا عوض کردن لباسای یه بچه ی شیطون بود

"خوشمزه اسسسس"

لونا با ذوق گفت دستاشو آورد بالا و تو هوا تکون داد

"پس چی که خوشمزه اس...زینی و ددی دیروز رفتن کلی از اینا برای لونا خریدن تا لونا بخوره"

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now