|10|

4.4K 659 307
                                    

داستان چیه؟ چرا انقد پارت قبل وتاش کم بود؟ دوست ندارین اسمات و اینا؟ نذارم دیگه؟؟
این قسمتو وت کم بدین دلم میشکنه!😐😂

....
لیام رفت داخل زین روی کیسه خواب نشسته بود و پاهاشو بغل کرده بود

+این چه کاری بود کردی؟

-توم بدت اومد؟

زین پوزخند زد لیام از حرص پوف کرد

+تو نمیتونی راه بری و هر کسیو که میخوای دستتو بکنی تو شلوارشون

-لیام بس کن من سر انگشتم خورد بهت تو شق کردی

+تو حق نداشتی لمسم کنی

-چرا جلومو نگرفتی؟

صدای لیام قطع شد حقیقتا این سوالی بود که خودشم دنبالش بود اخم کرد

+حالا هر چی تو زدی زیر قولت

زین با عصبانیت بلند شد و زد روی سینه ی لیام و لیام چند قدم رفت عقب

-جوری رفتار نکن انگار من یه عوضی متجاوزم و اون تو نبودی که واسه من سفت شدی!

صدای لیام آروم شد:ببینم تو با هرکی دوست میشی بهش هندجاب میدی؟؟

زین قرمز شد این دیگه زیادی بود

-تو الان به من گفتی هرزه؟

+من فقط دارم ازت سوال میپرسم چون اینطوری به نظر میاد

زین لباشو بهم فشار داد

-نه من هرزه نیستم واسه خودم متاسفم که فکر میکردم ارزششو داری!

چشمای زین قرمز بود به لیام طعنه زد و از چادر خارج شد
لیام سرجای زین نشست و توی فکر فرو رفت خودش نمیفهمید چه خبره!

ذهنش پر بود از سوال سوالهایی که واسش جواب نداشت نمیدونست باید چیکار کنه

یک ساعت از رفتن زین گذشته بود و اون هنوز برنگشته بود با کلافگی قدم میزد پشیمون بود از حرفایی به زین زده بود به همه جا لعنت فرستاده بود حتی کارولین!

زین به درخت تکیه داد و نشست حرفای لیام خیلی واسش سنگین بود اون ب هر کسی نمیخوابید یا هر کسی رو نمیبوسید! کاش سیگار اورده بود!

قصد داشت تا وقتی که آروم نشده برنگرده پس بلند شد و شروع کرد به قدم زدن هوا تقریبا رو به تاریکی میرفت و جنگل داشت تاریک میشد!

زین داشت میترسید دستشو برد و کلتشو گرفت توی دستش و سعی کرد راه رفتشو پیدا کنه و برگرده

لیام همچنان داشت قدم میزد اون فکرای مذخرف حالا جاشو به نگرانی برای زین داده بود ناخونشو میجویید و با خودش میجنگید که بره دنبالش یا نه

-پین؟مالیک هنوز برنگشته؟

+نه قربان

-برو دنبالش

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now