|9|

4.4K 696 328
                                    

سلام خوب هستین؟
این قسمت نباید کم ووت بگیره هاااا وگرنه دیگه ازینا نیمذارم توش😂😂

.....

وقتی رسیدن خیلی زود دو تا چادر بزرگ توی جنگل برپا شد استایلز از همین الان مخالف های خودش رو پیدا کرده بود البته ی زین و لیام هم توی جبهه ی استایلز بودن!

-همه به صف!

صدای استایلز بود که همه ی سرباز هارو توی چادر جمع کرد

-اسلحه ی دراگونوف کالیبر ۵ رو بردارین بیشتر از یک تیر اجازه ی مصرف ندارین و هر سه نفر یه سوژه دارن و کسایی که نتونن سوژه ی مور نظر رو بزنن امشب شام ندارنو کل شب باید نگهبانی بدن!

همه ی سربازها سمت اسلحه ی قهوه ای رنگ رفتن و دوباره برگشتن سرجاشون و ایستادن

استایلز سه نفر سه نفر اسم سرباز هارو میگفت و سوژه هایی مثل آهو و یا حیوون های دیگه رو میگفت

بعد از کمی فکر زین مالیک و تنها با لیام پین فرستاد چون نمیخواست مشکلی پیش بیاد مختصات نقطه ی ایستشون رو بهشون داد و ازشون گوزن نری که توی اون منطقه سکونت داشت رو خواست

لیام جاشو پشت بوته ها تنظیم کرد

-به نظرت کی میاد بیرون؟

زین درحالی که داشت با چشماش دور و برو میپایید پرسید از فاصله ی نزدیکش با لیام مضطرب بود

+نمیدونم باید منتظر بمونیم!

زین تقریبا بغل لیام نشسته بود میتونست نفسای لیامو روی صورتش حس کنه دندوناشو بهم فشار میداد و استخون فکش بیرون میزد لیام متوجهش بود

-به نظرت کسی مارو میبینه؟

زین با صدای آروم پرسید

+نه هیچکی نمیتونه بپرسه

ستون فقرات زین با صدای زمزمه وار لیام لرزید

-میتونم یه رازیو بهت بگم لیام؟

لیام سرشون چرخوند طرفشو توی چشمای زین نگاه کرد

+چی؟

زین کلا فراموش کرد چی میخواد بگه نگاهشو چرخوند

-ولش کن

لیام شونه هاشو انداخت بالا و دوباره سمت جنگل برگشت با دیدن یه شاخ بزرگ از بین درختا جا به جا شد

+اونا اومد

با صدای پر از هیجان تفنگشو جا به جا کرد و از توی دوربین حرکت اون شاخی که بین درختا میدید رو زیر نظر گرفت درست فکر میکرد خودش بود

دستشو برد روی ماشه و زوم دوربینو بیشتر کرد

-لیام

لیام چشمشو جدا کرد از دوربین و برگشت سمتش

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now