سلام خوب هستین؟
این قسمت نباید کم ووت بگیره هاااا وگرنه دیگه ازینا نیمذارم توش😂😂.....
وقتی رسیدن خیلی زود دو تا چادر بزرگ توی جنگل برپا شد استایلز از همین الان مخالف های خودش رو پیدا کرده بود البته ی زین و لیام هم توی جبهه ی استایلز بودن!
-همه به صف!
صدای استایلز بود که همه ی سرباز هارو توی چادر جمع کرد
-اسلحه ی دراگونوف کالیبر ۵ رو بردارین بیشتر از یک تیر اجازه ی مصرف ندارین و هر سه نفر یه سوژه دارن و کسایی که نتونن سوژه ی مور نظر رو بزنن امشب شام ندارنو کل شب باید نگهبانی بدن!
همه ی سربازها سمت اسلحه ی قهوه ای رنگ رفتن و دوباره برگشتن سرجاشون و ایستادن
استایلز سه نفر سه نفر اسم سرباز هارو میگفت و سوژه هایی مثل آهو و یا حیوون های دیگه رو میگفت
بعد از کمی فکر زین مالیک و تنها با لیام پین فرستاد چون نمیخواست مشکلی پیش بیاد مختصات نقطه ی ایستشون رو بهشون داد و ازشون گوزن نری که توی اون منطقه سکونت داشت رو خواست
لیام جاشو پشت بوته ها تنظیم کرد
-به نظرت کی میاد بیرون؟
زین درحالی که داشت با چشماش دور و برو میپایید پرسید از فاصله ی نزدیکش با لیام مضطرب بود
+نمیدونم باید منتظر بمونیم!
زین تقریبا بغل لیام نشسته بود میتونست نفسای لیامو روی صورتش حس کنه دندوناشو بهم فشار میداد و استخون فکش بیرون میزد لیام متوجهش بود
-به نظرت کسی مارو میبینه؟
زین با صدای آروم پرسید
+نه هیچکی نمیتونه بپرسه
ستون فقرات زین با صدای زمزمه وار لیام لرزید
-میتونم یه رازیو بهت بگم لیام؟
لیام سرشون چرخوند طرفشو توی چشمای زین نگاه کرد
+چی؟
زین کلا فراموش کرد چی میخواد بگه نگاهشو چرخوند
-ولش کن
لیام شونه هاشو انداخت بالا و دوباره سمت جنگل برگشت با دیدن یه شاخ بزرگ از بین درختا جا به جا شد
+اونا اومد
با صدای پر از هیجان تفنگشو جا به جا کرد و از توی دوربین حرکت اون شاخی که بین درختا میدید رو زیر نظر گرفت درست فکر میکرد خودش بود
دستشو برد روی ماشه و زوم دوربینو بیشتر کرد
-لیام
لیام چشمشو جدا کرد از دوربین و برگشت سمتش
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018