|50|

2.8K 485 130
                                    

سلام به همه
من امشبم آپ میکنم ولی اگه کامنتا و ووتا هر دو به 100 نرسن آپ نمیکنم!

.....

با ایستادن قطار هنذفریشو از توی گوشش دراورد و ازجاش بلند شد

چقدر برای خودش رویا چیده بود،روزی که لیام رو بیاره تا قدم به قدم بردفورد رو نشونش بده، جایی که زین توش بزرگ شده

اما حالا اون با یه دنیا سنگینی و غم توی دلش دوباره برگشته به شهری که با خوبی بدرقش نکرد

وقتی داخل تاکسی نشست و آدرس رو داد، حس میکرد زبونش برای گفتن آدرس خونه ی پدری سنگینه

شاید سرنوشتش این بود اینکه هیچ چیز خوبی براش نمونه، درست زمانی که ازش لذت میبره یه طوفان بیاد و همه چیزو با خودش ببره!

تاکسی توی محله ی پر رفت و آمدی نگه داشت و ساکشو توی دستش گرفت و بعد از دادن پول تاکسی سمت در قرمز رنگ راه افتاد

خونشون مثل همیشه بوی گل میداد، این از سلیقه ی خوب مامان تریشا بود، هرجا تریشا بود اونجا معطر و زیبا از گلهای رنگارنگ میشد چشم رو نوازش میکرد

اگر لیام اینجا رو میدید عاشقش میشد،آخه لیام عاشقل رز بود...

زنگ در رو زد و منتظر به در خیره شد
با صدای جیغ خواهرش کمی شوکه شد و بعد خندید

-زین...واااای مامان زین برگشتههه

لحظه بعد اون بین اعضای خانوادش محاصره شده بود، حالا اعتراف میکرد که بینهایت دلش برای خانواده ی گرمش تنگ شده

-خب بگو ببینم سان شاینم چی شد که برگشتی؟!

تریشا درحالی که لیوان شربت توت فرنگی خنکی رو دستش میداد گفت و با مهربونی نگاهش کرد

-دلتنگی؟ دلم تنگ شده بود، دیگه دلم نمیخواست تنها باشم

-آووو خوشگل مامان

تریشا بوسه ی محکمی روی گونش گذاشت و از جاش بلند شد

-خب کی میری پایگاه؟

-شیفت بعد از ظهر ساعت دو

-خوبه پس من برم نهار درست کنم

زین سرشو تکون داد و به شوق مادرش لبخند زد

-زینی؟ از لندن بگو...با کسی آشنا نشدی؟

به دنیا نگاه کرد،اون مثل همیشه خواهر تپل و خوشگل خودش بود که همیشه درباره ی روابط بقیه کنجکاو بود

-لندن که مثل همیشه بود منم لندن نبودم پایگاه نزدیک لندن بود... آره با یکی آشنا شدم

دنیا دستشو گذاشت جلوی دهنش و نخودی خندید

-چه شکلیه؟ عکسش و داری؟

-خوشتیپه و آره دارم ولی گوشیم شارژ نداره باشه بعدا

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now