Free Fall /Ziam~ By Atusa20

|53|

سلام به همه
شرط به 150 نرسید ولی عب نداره
فردا شب به صد تا برسه آپ میکنم

....

چراغ هارو روشن کرد و وارد خونش شد...

چند وقتی میشد که خونه تو همین وضع بود...جز لیام کسی واردش نمیشد

کمی برای خودش آب ریخت و خورد بی اشتها تر از این حرفا بود که بخواد غذایی بخوره

بعد از اینکه پیشنهاد اعضای پایگاه برای اینکه شام برن بیرون تا باهم آشنا بشن رو رد کرد یک راست اومد خونه
داغون تر از این حرفا بود که بخواد بشینه دور یه میز و الکی بخنده و تظاهر کنه شاده در حالی که الان داره نقطه ی مقابل شادیه!

خودشو روی مبل انداخت و به سقف خیره شد
بچه که بود از پدربزرگش شنیده بود که میگفت اگر کار بدی بکنی حتما جوابشو میگیری

شاید نتیجه ی خیانتی که کرده بود حال الانش بود...
تنها،شکسته و رها شده...چیزی که الان هست رو شش ماه پیش تصورش رو هم نمیکرد

لیام شش ماه پیش خانواده داشت...یه امید برای آینده...یه آغوش منتظر برای رفع خستگی و تنهاییش داشت
دلش برای لیام شش ماه پیش تنگ شده بود؟! نه اصلا
ولی لیام چهار ماه پیش چرا...لیامی که با هر خنده ی زین ضعف میکرد با هر اشکش میشکست و با هر حرکت سکسیش هورنی میشد

اصلا یادش نمیومد آخرین باری که هورنی شده بود کی بود!

کی انقدر تغییر کرده بود...کی انقدر نامید از آینده شده بود؟ کمی چرخید و با خیسی کوسن زیر سرش به خودش اومد

پوزخندی به خودش زد و چشماشو بست اگر سعی نمیکرد بخوابه دیوانه میشد!

-یه پیک دیگه یه پیک دیگه

زین به ناچار پیک آخر مشروب مخلوطشو سر کشید
مردهای جمع با هم مسابقه میذاشتن و مشروب هارو سر میکشیدن

زین بعد از چهار تا لیوان پر حس میکرد گوشاش صداهارو کمتر میشنوه و دیدش داخل یه هاله ی حبابی ای شده و سرش گیج میره

لیوان اخر رو خالی کرد و از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت

-هی خوشتیپ تو گی ای نه؟

زین مست تر از این حرفا بود که مخالفت کنه فقط با لبخند عمیقی سرتکون داد پسر بهش نزدیک تر شد و سرشو توی گردنش فرو کرد

زین با حس خیسی روی گردنش لبخند زد و انگشتاشو داخل موهای پسر فرو کرد و فشار داد

از شدت بیحالی و سرگیجه روی پاهاش بند نبود و نمیتونست سرپا بایسته

پسر دستشو روی رونهاش گذاشت و بالا کشیده زین با برخورد دیکاشون روی هم ناله کرد و سرشو عقب فرستاد
پسر دوباره مشغول بوسیدن گردن و ترقوش شد
-عاحح...لیام...