سلام به همه
یعنی چی که پارت قبل به 100 تا نرسید؟!
بعضیا میان میگن بیشتر بنویس
والا هر پارت 1300 تا کلمه است و از قبل نوشتم
این پارت حداقل به 150 تا نرسه دیگه کلاهمون میره رو هم 😢......
+نه انتظار جواب ندارم...داشتمم نمیدادی
زین کتشو دراورد و سمت اتاق رفت قبل از اینکه وارد بشه درسته ی بلندی گفت تا لیام بشنوه
وقتی برگشت لیام به همون حالت نشسته بود پای راستش روی میز بود اخم غلیظی روی پیشونیش بود استخون فکش بخاطر فشار دادن دندونهاش بهم تکون محسوسی میخورد
با فندک نقره ای زین توی دستش بازی میکرد
زین رو به روش ایستاده و منتظر نگاهش کرد
-چی شده؟!+خوش گذشت؟! دیشب؟!
-تو خودت نیومدی میتونستی بیای تا به توم خوش بگذره!
لیام خنده ی عصبی کرد و دستشو داخلو موهاش کرد و سریع دراورد
+من اگه بودم که بهت خوش نمیگذشت...
-چی میخوای بگی لیام؟
+واقعا گیجی یا خودتو زدی به اون راه؟ میری تو کلابا توی دستشویی کلاب با مردا سکس میکنی و وانمود میکنی هیچ اتفاقی نیوفتاده؟
-من؟ من با کی سکس کردم؟
+حالا مظلوم نمایی میکنی؟
-تمومش کن...من چرا نباید هرکاری دلم میخواد بکنم؟
لیام عصبی از جاش بلند شد و رو به روی زین قرار گرفت
+من بخاطرت همه چیمو از دست دادم..من عاشقت بودم ندیدی...من هر روز تمام منت استایلز و لویی رو کشیدم که بهم بگن کجایی من بخاطر اینجوری به ته خط رسیدم...اونوقت تو وایسادی جلوم میگی چرا نباید هرکاری دلم میخواد بکنم؟
صدای فریاد لیام توی خونه پیچید
-بسه...بسه...هی میگی من من من من....من عاشقت بودم من اینکارو کردم من اونکارو کردم...پس من چی لیام؟ من عاشقت نبودم؟ تو منو نمیبینی تو فقط به فکر خودتی...با خودت فکر کردی زین چرا تصمیم گرفت بره؟چرا هر شب وقتی من میخوابم با گریه میخوابه؟ هیچ فهمیدی با هربار که باهات حرف میزدم جوابمو نمیدادی من میمردم؟ تو هیچی نمیبینی لیام هیچکسو جز خودت نمیبینی
زین بدون اینکه متوجه باشه اشکاش روی صورتش سر میخورد با فریاد حرف میزد
-تو هیچوقت نمیفهمی آدمی که یبار عاشق میشه نمیره تو بغل کس دیگه و من دیشب با هیچکی نبودم
صداش حالا بیشتر شکننده به نظر میرسید نگاهشو از لیام که حالا عصبی نبود گرفت و به زمین خیره شد
-تو میتونی بری و با زن و بچت خوش باشی چون خیالت راحته دیشب با کسی نبودم! حالا که لندنی و دور نیستی
YOU ARE READING
Free Fall /Ziam~ By Atusa20
Fanfiction+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خیلی از ما دوری! +ما؟ -آره دیگه دوست دخترم حامله است!! #1 in fanfiction --------- Start : 28 jan 2018 Compelet: 19 july 2018