|33|

3.2K 474 283
                                    

هلو😊✋
از این قسمتای بی اسمات لذت ببرین
بی کامنت نرین 😕

------

زین به سقف زل زده بود و منتظر لیام بود دروغ بود اگه میگفت گرسنه نبود

دوباره یاد لیام افتاد و لبخند زد انگار لیام تمام حسای منفی وجودشو از بین میبرد و سپر زین رو میشکست و باعث میشد زین به دوران بچگی خودش برگرده

به دورانی که خوشحال بود و عمیقا حسش میکرد،حس میکرد لذت بردن از یه آغوش یعنی چی! حس تزریق آرامش!

یعنی ممکن بود لیام فقط به ظاهر و نقاب زین توجه نکرده باشه و عاشق خودش باشه؟!یعنی امکان داشت جوری که الان عاشق لیام بود لیام عاشقش باشه؟!

لیام بعد از اینکه تونست دوتا همبرگر بگیره در حال برگشتن به اتاق بود که یه پرستار صداش زد

-شما همراه زین مالیک هستید؟

+بله چیزی شده؟

-آقای...اومم...استایلز گفتن باهاشون تماس بگیرید

+باشه ممنون

سریع گوشیشو دراورد و درحالی که به اتاق زین نزدیک میشد به پادگان زنگ زد و خواست که با استایلز حرف بزنه

+سلام فرمانده

با احترام سلام داد و ساکت شد تا استایلز کارشو بگه

-قبل از ساعت هفت خودتو برسون پادگان باید درباره ی یه چیزایی باهات صحبت کنم

+باشه حتما

-خدانگهدار

+خداحافظ

لیام درحالی که در اتاق زینو باز میکرد و وارد میشد گفت و درو بست

+من برگشتم

زین روشو برگردوند سمتش

-فاک خیلی گشنمه

لیام سمت تخت زین رفت و تختشو درست کرد و ساندویچارو داد دستشو روی صندلی نشست

-کی بود؟

+فرمانده

زین منتظر نگاه کرد تا لیام بیشتر توضیح بده

+باید برم پادگاه احتمالا بهم اضافه خدمت خورده

-چرا؟

زین با نگرانی پرسید و اخم کرد

+چون رو رفتارم امروز کنترل نداشتم

زین سرشو انداخت پایین

+اگه معذرت خواهی کنی زین قسم میخورم میرم و دیگه ام نمیام

سر زین با شتاب بالا اومد

+آخه ینی چی مگه دست توعه؟ که هی معذرت خواهی میکنی؟

زین لبشو بهم فشار داد و سرشو تکون داد

لیام از جاش بلند شد و بیرون رفت و زین حاضر بود قسم بخوره اگه سریع برنمیگشت اشکش درمیومد

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now