|12|

4.4K 676 329
                                    

سلام خوبین؟
من نمیدونم چرا هر سری سلام میدم با اینکه جواب نمیگیرم😹

............

بعد از یکم آب تنی هری بهشون گفت زودتر بیان بیرون از آب، لیام دست زینو گرفت و کشید بیرون

-وای سرده

-بیا حوله مالیک

یکی از سربازا حوله رو سمت زین پرت کرد زین سریع حوله رو گرفت و دور خودش پیچید

لیام نمیدونست چرا از نگاه اون سرباز به زین حرص میخورد لبشو گاز گرفته بود یکی از حوله هارو گرفت و دور خودش پیچید به زین چشم غره رفت زین از حرکتش دهنش باز مونده بود

دقیقا چی شد
؟
بعد از اینکه لباساشونو پوشیدن هری باز هم بیخیال نشد بعد از یه استراحت کوچیک دوباره بهشون تمرین داد طوری که شب موقع خواب این دفعه واقعا از خستگی خوابش نمیبرد

-چرا نمیخوابی لی؟

+بدنم درد میکنه

-میخوای ماساژت بدم؟

+نه

-چرا؟

+چون مطمئنم به چیزای خوبی ختم نمیشه!

زین ریز خندید

-به من چه تو خیلی هورنی ای

+نمیدونم چمه من شاید هفته ای یبار با کارولین نخوابم!

زین نیشند زد:پسر تو واقعا تا الان نفهمیدی که گی ای؟

+زین! یه گی هیچوقت با یه زن نمیخوابه!

-خب گی نه ولی بای که قطعا هستی

لیام شونه هاشو انداخت بالا:حالا هر چی

-سعی کن بخوابی لیام چند ساعت دیگه برپاست

+باشه

لیام چشماشو بست ولی باز هم خوابش نمیبرد زین دستشو از تو کیسه دراورد و دست لیامو گرفت باعث شد لیام نگاه متعجب بهش بندازه

-بخواب

زین با مهربونی و لبخند گفت لیام سرشو تکون دادو چشماشو بست چند دقیقه بعد دست زین دور دستش شل شد متوجه شد که خوابیده بدون اینکه متوجه باشه نفساشو با نفس های زین هماهنگ کرد و خوابش برد

با صدای استایلز همه از خواب بلند شدن

روزشون با تمرین های سخت و نفس گیر هری مثل رد شدن از راه های طناب پیچ شده بالا رفتن از درخت های بلند و بشین پاشو رفتن همراه وزنه های سنگین گذشت

و جز دوری کردن لیام از زین اتفاق دیگه ای نیوفتاد

بعد از اینکه برای شام یه چیز خوردن استایلز به حرف اومد

-امشب رو اینجا میخوابیم فردا برمیگردیم پادگان

همه با هم بله قربان رو احترام نظامی گفتن و برگشتن توی چادر وقتی دوباره توی کیسه خوابهاشون قرار گرفتن
زین شاکی بود

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now