|6|

3.9K 596 218
                                    

اینم از قسمت بعد اگه کامنت و وت ندین دیر به دیر میذارم😕😏😒😎

...

الان سه روز از روزی که زین لیامو بوسید میگذشت و همه چی برای زین سخت شده بود چون لیام باهاش کم حرف میزد و صبحا بدون سروصدا بلند میشد و میرفت تا زین بیدار نشه و همراهش بیاد

لیام سینی غذاشو توی دستش گرفت و نزدیک یکی از میزا رفت و نشست مشغول غذا خوردن شد و وقتی سایه ای رو روی خودش حس کرد از خوردن متوقف شد و سرشو آورد بالا زین بود

-میتونم بشینم؟

+البته اجازه چرا میگیری؟

-گفتم شاید نخوای پیشت بشینم همونجور که صبحا بیدارم نمیکنی که باهم بریم

+چون من میدونم که نیازی نداری دلیلی نداره که بخوای همراهم بیای!

-من دوییدنو و وقت گذروندن با تنها دوستمو دوست دارم خب!

+باشه فردا بیدارت میکنم

-ممنون

زین لبشو گاز گرفت تا لبخندشو مخفی کنه مشغول خوردن شد ولی وقتی متوجه غذا خوردن شیرین لیام شد از خوردن دست کشید و لبای قرمزش که حالا خیس شده بود و برق میزد خیره شد

با خودش میگفت چرا لیام؟این همه آدم دور و برش بود که هیچ وقت حتی زین بهشون حس پیدا نکرده بود فقط باهاشون میخوابید و تمام!

لیام غذاشو تموم کرد و متوجه ی سینی تقریبا پر زین شد

+چرا نمیخوری؟

-گرسنم نیست زیاد

با خودش پرسید واقعا گرسنم نبود؟

سینیشو برداشت از سالن در حال خروج بود که لیام باهاش هم قدم شد

+تو اینجا با کسی جز من حرف نمیزنی؟

زین سرشو تکون داد

-از نظر اونا من جام اینجا نیست یبار یکیشون گفت یه تروریست چطوری میخواد با تروریست بجنگه

لیام زیرلب اوهی گفت و دستشو روی شونش گذاشت

+بیخیال بش فک نکن

زین شونشو بالا انداخت تا حواسشو از حرارت دست لیام روی شونش دور کنه

-نمیکنم فقط دورشون نمیره

لیام سری تکون داد و همراه هم محل تمرین رفتن تمرین امروز خیلی سخت بود طوری که اصلا فرصت صحبت پیدا نکردن

صبح روز بعد لیام بلند شد و این بار خودش زین رو بلند کرد

+زین اگه میای بلند شو

زین یه چشمشو باز کرد و به لیام حاضر و آماده نگاه کرد سرشو تکون داد و بلند شد

-وای هوا عالیه

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now