|30|

3.3K 536 168
                                    

های✋
من اینو با سختی نوشتم ناموسا
از وتا راضی نیستم یک چهارم ویویی که میخوره وت نمیگیره!
نمیدونم بازم باید تهدید کنم یا نه ولی خب نمیشه اینجوری پیش رفت جدی😔

......

وقتی رسیدن ساعت ۱۰ شب بود و چون مجبور بودن صبح زود بلند شن باید میخوابیدن

زین خودشو روی تخت خودش انداخت و بخاطر راحتیش آه کشید(گرچه اصلا راحت نبود)

دستاشو باز کرد و منتظر به لیام نگاه کرد:نمیای؟

+چرا

لیام هم کنارش دراز کشید و سرشو روی سینه ی زین گذاشت و زودتر از اون چیزی که فکر میکرد خوابش برد ولی زین همچنان بیدار بود موهای لیامو نوازش میکرد و توی افکارش غرق بود

اولین بارش بود که وجود کسی لذت میبرد و فقط به سکس ربط نداشت اون حتی از بوی نفس لیام لذت میبرد سرشو پایین برد و بینیشو توی گردن لیام کرد و بعد از چندتا نفس عمیق به خواب رفت

+زین...زین بلند شو خواب موندیم

زین سریع روی تخت نشست بعد از چندتا خمیازه سمت دستشویی راه افتاد

+من میرم توم بیا

زین بخاطر مسواک تو دهنش هوم کرد و لیام از اتاق رفت بیرون زین بعد از اینکه مسواک زد و لباساشو عوض کرد رفت

بعد از دو و ورزش اول صبح همه کنار هم ایستادن

-خب الان به دو گروه تقسیمتون میکنم که آموزش راحت تر باشه اقای تاملینسون مسئول یه تیمه منم مسئول یه تیم

استایلز در حالی که قدم میزد و باتومشو توی دستش تاب میداد گفت به تک تک سرباز ها نگاه میکرد

-تو

باتومشو سمت سرباز گرفت

-اونور

یکی درمیون اینکارو میکرد تا به لیام و زین که کنار هم بودن رسید و زین با خودش فکر کرد همیشه کنار هم ایستادن ایده ی خوبی نیست

باتوم هری روی لیام قرار گرفت به سمت چپ اشاره کرد لیام بعد از نیم نگاهی که به زین انداخت به سمتی که استایلز گفته بود رفت

حالا رو به روی هم ایستاده بودن و بهم نگاه میکردن لیام نمیتونست چیزی از نگاه زین بخونه

ولی زین میتونست اطمینان و علاقه رو ببینه پس یه لبخند کوچیک زدو یه لبخند بزرگ دریافت کرد

-خب شما با من بیاین

استایلز به سمت چپ اشاره کرد و خودش راه افتاد این یعنی زین باید منتظر اجازه ی لویی میموند

-خب بریم

این صدای لویی بود که اومد چون دیر کرده بود لویی سمت مخالف استایلز حرکت کرد و سربازهارو پشت سرش برد

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now