|13|

4.5K 605 387
                                    

سلام 😐😂

...

لیام روی سنگ نشست زین هم کنارش خودشو پرت کرد

-هی پین یادته تا اینجا نمیرسیدی؟؟

لیام خندید

+آره یادمه تا اینجا نفس نفس میزدم

زین با لبخند بهش نگاه کرد

-چه خوشگل میخندی

لیام یه لحظه ساکت شد و به زین نگاه کرد زین ابروشو داد بالا

-کسی تاحالا بهت نگفته بود؟

لیام سرشو تکون داد:نه

زین خندید و دستشو دور گردنش لیام حلقه کرد و سرشو گذاشت رو شونش

-باید بگردیم دوربینو پیدا کنیم

+چه فرقی میکنه پیداش کنیم نمیتونیم بهش دست بزنیم

زین لباشو بهم فشار داد و سرشو تکون داد یهو نیشخند زد

-اینجا که تنهاییم

دستاشو پایین برد و دور کمر لیام حلقه کرد و لیام سرشو چرخوند لباشو روی لبای زین قفل کرد

یه سوال همچنان توی ذهن لیام میچرخید:من چه غلطی دارم میکنم دقیقا؟!!

زین آروم لباشو جدا کرد و نفس عمیق کشید

-احتمالا فردا باید برگردیم خونه واسه دو سه روز

لیام سرشو تکون داد پیشونی هاشون هنوز بهم چسبیده بود
-خوشحالی میری پیش دوست دخترت؟

لیام توی چشمای زین نگاه کرد این به مشغله های فکریش اضافه کرد :من سه روزه حتی به کارولین پیامم ندادم!!

+نمیدونم

زین مصنوعی اخم کرد:نمیدونی؟

لیام شونه هاشو انداخت بالا

+پاشو بریم دیر شد

از زین جدا شد و بلند شد زین به وضوح شاهد طفره رفتن لیام بود پوفی کرد و بلند شد

خودشو به لیام رسوند و از پشت زد تو سرش

-هی تدی بر فک نکنم نفهمیدم فرار کردیا

لیام خندید:چطور جرات میکنی منو بزنی؟

زین خندید و از لیام جلو زد لیامم دنبالش دویید تا بگیردش

چند دقیقه بعد قهقهه های اون دو نفر بود که مسیر خاکی باغ رو دربر گرفته بود

زین کنار لیام توی صف ایستاد
استایلز اومد و یه باتوم توی دستش بود مث همیشه اخمی روی صورتش نشونده بود و قدم میزد

-فردا تعطیلاته میخوام امروز تنبلی رو بذارین کنار نشون بدین نیروی ویژه ینی چی

اونروز یکی از سخت ترین روزای تمرین بود واقعا سخت بود!

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now