|45|

3.3K 470 216
                                    

سلام خوبید؟!
ازتون میخوام این پارتو با دقت بخونین پارت نسبتا مهمیه
و حتما آخر پارت به حرفام توجه کنین مرسی❤❤

...


~بالش خوبه اینجا؟!

کارولین به شلی که روش خم شده بود تا بالششو درست کنه لبخند زد و سرشو تکون داد و شلی عقب رفت

-بشین دیگه

شلی رسشو تکون داد و قبل از اینکه کامل بشینه تلفنش زنگ خورد

~اوه...الان برمیگردم

کارولین رفتن شلی رو دنبال کرد و فقط صداش رو که میگفت سلام عزیزم شنید و شونه بالا انداخت

تلفن خودش هم زنگ خورد و با دیدن شماره ی لیام دوباره متعجب شد! لیام بعد از رفتنش این چندمین بار بود که خودش باهاش تماس میگرفت و براش عجیب بود

-الو؟!

+الو کارو؟ خوبی؟

-سلام لی ممنون تو چطوری؟!

+منم خوبم زنگ زدم حالتو بپرسم

-حالم خوبه همه چی خوبه

+هر وقت حالت بد شد حتما باهام تماس بگیر باشه؟!

-باشه حتما

+من دیگه باید برم مداقب خودت باش فعلا

-توم همینطور فعلا

گوشی رو قطع کرد و به شلی که با چهره ی شاد شلی داشت سرجاش برمیگشت نگاه کرد

-دوست پسرت بود؟!

~آره دربارش بهت نگفته بودم؟!

کارولین با سر رد کرد و یکی از توت فرنگی های توی ظرف رو برداشت

~خب اون آدم خاصیه! خیلی خاص پارسال بود که باهاش آشنا شدم باورت نمیشه کارو اون فوق العاده بود!سنگین باوقار مهربون خوش قیافه....

شلی با حالت رویاگونه دوست پسرش رو توصیف میکرد و کارولین بهش لبخند میزد

~ولی خب داستان ما پیچیده بود درواقع...

-چرا؟

~اون موقع که دیدمش من درواقع توی رابطه بودم! یه رابطه ی ... راکد که از بس بسته مونده بود پر از لجن شده بود

کارولین از حرفای شلی سر درنمیاورد

-یعنی چی؟

~یعنی اون آدم اون آقا، اولا برام خاص بود مهربون بود عاشق بود ولی یهو همه چی تغییر کرد اون تبدیل شد به آدمی که اصلا نمیشناختم...بیخیال سرتو درد نیارم

-نه بگو میخوام بدونم بیکاریم که

~خیلی خب حوصلت سر رفت غر نزنیا!

کارولین مصنوعی چشماشو چرخوند و شلی خندید

~ خب اون محدودم میکرد...میگفت با کسی حرف نزن، با دوستای پسرت رفت و آمد نکن گاهی از خواب بلند میشدم میدیدم داره گوشیمو چک میکنه باورت میشه؟!

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now