|23|

3.8K 534 137
                                    

سلام بابت دیر کردن عذر میخوام ولی واقعا تو مود نوشتن نبودم! اولاشو دیروز نوشتم داشت غمگین میشد کم مونده بود بچه ی لیام دنیا بیاد پشیمون شدم :| پاک کردم بعد بنویسم
دیگه ببخشید دیگه
بی نظر و وت نرین بیرون :(

.....

لویی چایی رو آورد و روی میز جلوی زین گذاشت و خودش هم نشست

-منو هری زندگی سختی داشتیم

حسرت رو میشد توی نگاهش دید آه کشید و تلخ لبخند زد

-وقتی تازه اومده بودم توی نیروی ویژه بخاطر قد کوتاهم مسخرم میکردن! اذیت میشدم گاهی تهدید به تجاوز میشدم

-منم

-چی؟

سر لویی با گیجی برگشت سمتش

-میگم منم اذیت میشم خیلی ولی بخاطر قدم نیس بخاطر اینکه دورگه ام بیخیال ادامه بده

لویی لبخند زد و بازم زد روی شونش

-آره داشتم میگفتم زندگیم سخت بود خیلی تا اینکه هری رو دیدم

نیشخند زد و سرشو انداخت پایین

-زندگیم سخت بود سختترم شد!سخت بود مقابل چشمای سبزش مقاومت کنن سخت بود!با کی که قلبم واسش پر میکشه دوست باشم! شبا با گریه میخوابیدم صبحا با سردرد از خواب پا میشدم

-چی شد که به اینجا رسیدین؟

زین بعد از مکث طولانی لویی پرسید لویی لبخند زد و چشماش برق زد

-یه روز چندنفر اذیتم کردن هری داشت دوش میگرفت باورت نمیشه اون لخت اومد و همشونو زد بخاطر من توبیخ شد و اضافه خدمت گرفت بعدم وقتی رفتیم بیرون البته با حرص لباس پوشید بعدم بهم گفت منو دوس داره

زین لبخند زد حداقل اون دوتا مث خودش و لیام عجیب و غریب نبودن!

-روزای سختی رو داشتیم و داریم البته چون تقریبا همیشه درحال مخفی کاری هستیم!

-میفمم

-تو و زین چطوری رابطتون بوجود اومد؟

-خب اولا من یبار که بوسیدمش اون ازم دوری کرد جوابمو نمیداد بعد از چندبار هندجاب دادن بهش اومد سمتم

لویی خندید:از حقه های سکسی استفاده کردی ها؟

زین یکم از چاییش خورد و با شیطنت لبخند زد و شونه هاشو داد بالا

-ولی من عاشقشم!مهم نیس اگه اون نباشه یا نخواد با من باشه!

-ینی مهم نیس که خانوادشو انتخاب کنه؟

-نه من تحت فشارش نمیذارم!نمیخوام مزاحمش باشم

لویی سرشو تکون داد:خوبه که متوجهی چون دوست
دخترش خیلی از اینکه لیام عاشق خانوادشه حرف میزد میدونی باید شده ده درصد احتمال بدی که اون خانوادشو انتخاب کنه!

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now