|43|

3.2K 460 271
                                    

سلام به همه
خوبید؟
راستش نمیتونستم بنویسم و یکم طول کشید
من مشکلات نتی دارم پس اگه بازم طول کشید از همینجا عذرخواهی میکنم
❤❤

.. ......

نیم ساعتی بود که زین از خواب بعد از سکس بیدار شده بود و به سقف زل زده بود دلتنگی شدید حالا تقریبا رفع شده بود

به صورت لیام خیره شده بود
ته ریش دراومده و زیاد شده و گودی زیر چشم و ترک های لب های همیشه سرخش خبر از خستگی زیادش میداد

دست زین حرکت کرد و سینه شو لمس کرد و تا روی گردنش اومد

زین ته دلش،اون ناخودآگاه تاریکش چیزایی رو بهش یادآوری میکرد که اصلا خوب نبود

ولی زین حسش میکرد، حس میکرد وقتی به لیام زنگ میزد لیام مکالمه ی طولانی ای باهاش نداشت، حس میکرد که لیام بیشتر ترجیح میداد به زین تکست بده تا اینکه باهاش تماس بگیره

حس میکرد،تمام نادیده گرفتنهای نامحسوس لیام رو حس میکرد

آهی کشید و چرخید و دمر دراز کشید دستشو داخل موهای لیام کرد زبر بودنش رو حس میکرد

لیام باید خیلی توی این یک هفته اذیت شده باشه که به خودش نرسیده، یعنی چی ذهنشو مشغول کرده؟ زین با خودش پرسید بعد به خودش جواب داد

معلومه که ذهنش مشغوله!اون الان بین دوست دختر حامله ش که حالشم خوب نیست با منی که مدام دارم تحت فشار میذارمش گیر کرده!

ناخودآگاه چونش لرزید و لب پایینشو توی دهنش کشید،باید چیکار میکرد؟ چطور باید از این حجم از فشار کم میکرد؟

لیام بخاطر حرکت مداوم دستهای زین توی موهاش بیدار شد و چند لحظه بیحرکت ایستاد

چند ثانیه طول کشید تا حافظش راه بیوفته!شاید بخاطر کمبود خواب این چند وقته بود که انقدر خوابش عمیق شده بود

وقتی همه چی یادش اومد سرشو چرخوند و با چشمای براق زین که بهش خیره شده بود رو به رو شد

برای بار چندم حس کرد که چیزی ته دلش تکون خورد با دیدن لبخند زین، سعی کرد افکاری که این چندوقته در حال سوراخ کردن مغزش بود رو کنار بزنه و متقابلا به زین لبخند بزنه

-خوب خوابیدی؟

زین درحالی که به نوازش موهاش ادامه میداد با لحن زمزمه وارش پرسید و دوباره لبخند زد

+آه...باورت نمیشه الان یک هفته و دو روزه که خوب نخوابیده بودم

خمیازه ای کشید و برای قنج اومدن بدنشو روی تخت کشید به زین خیره شد

-الان همه چی بهتره!
"البته امیدوارم"

قسمت دوم جملش رو توی ذهنش گفت

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now