Free Fall Ever After

Start from the beginning
                                    

باعث شد لیام لبخند بزنه و توی بغلش بگیردش
زین هومی کرد و سرشو به سینش چسبوند

"دلش برات تنگ شده؟"

زین زمزمه کرد و بعد از پایین نگاهش کرد

"آره خیلی...خیلی خوبه که با ما راحته و بهش خوش میگذره"

لیام لبخند زد و سرش تکون داد

"آره...از نظر من کارولین یه فرشته اس که این اجازه رو میده!"

زین هم لبخند زد

"اوهوم"

این داستان هر ماهشون بود یک سال اخیر که لونا بزرگتر شده بود و میتونست بدون مادرش پیش لیام بمونه

لیام و زین سه روز مرخصی میگرفتن و اون سه رو صرف لونا میکردن

براش کیک میپختن بیرون میرفتن باهاش بازی میکردن اون دختر کوچولوی شیرین علاوه بر جای بخصوصی توی دل لیام و زین یه اتاق صورتی پر از یونیکورن هایی که زین و لیام براش میخریدن پر شده بود داشت

با صدای زنگ در زین از لیام جدا شد و سمت در دویید

"لونا...عشقممم"

صدای ذوق زده و جیغ مانند زین باعث شد لیام هم لبخند بزنه و هر چی سریعتر خودشو به در برسونه

"زینیییی"

لونا هم مثل زین جیغ زد و دست کارولین رو رها کرد سمت آغوش باز شده ی زین دوید

لونا با بوس های زیر و درشت و تند و سریعی که زین رو صورتش میذاشت میخندید و متقابلا سعی میکرد زین رو بوس کنه

لیام بهشون لبخند زد به کارولین نگاه کرد

کارلین لبخند زد و ساکی رو سمت لیام گرفت

"سلام کارو بیا تو"

"نه برم شلی نباید زیاد تنها بمونه...این ساکش...وسایلش پیششه فقط حواست باشه هر شب شیرش فراموش نشه و فردا شب قطره ی مکملش رو همراه شام بهش بدی...دیگه اینکه..."

"پیتزا ممنوع"

کارولین خندید و سرشو تکون داد

"لطفا...نه فست فود نه غذاهای زیاد سرخ شده"

"حواسم هست"

"اگه مشکلی بود یا حالش خوب نبود هر وقتی که هست..."

"باهات تماس میگیرم باشه باشه...خیالت راحت"

کارولین لبخند زد لیام جلو اومد و بعد از اینکه کارولین رو بوسید ساک رو ازش گرفت

زین حالا لونا رو بلند کرده بود و توی بغلش گرفته بود

"باییی مامییی"

"بای عزیزم...خوش بگذره...خداحافظ زین..."

زین لبخند زد

"خداحافظ کارو..."

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now