کادو ها دونه دونه باز میشد و همه از هم تشکر میکردن
لیام گرمای مطبوعی رو حس میکرد...حس داشتن یه خانواده ی بامحبت در کنار عشقش از این بهتر چیزی هست؟!

-اینم کادوهای من برای شما دوتا این واسه لیام اینم واسه ی زین

تریشا دو تا کادو داد دستشون و منتظر نگاهشون کرد که بازش کنن

زین و لیام با دیدن ژاکت های دست بافت ست خندیدن

-تو طول تابستون که بیکار بودم برای زین بافتم و وقتی درباره ی تو فهمیدم یکیم واسه تو بافتم امیدوارم خوشتون بیاد

تریشا رو به لیام گفت و لبخند زد

+ممنونم این خیلی قشنگه

تریشا به هر دو لبخند زد

-خب خب شمارش معکوس

-10

انگشتای زین توی انگشتای لیام فرو رفت

-9

لیام سمت زین چرخید و درحالی که دست زین رو فشار میداد بهش لبخند زد

-8

زین هم چرخید و خودشو نزدیک تر کرد حالا نفسهاشون بهم میخورد

-7

-وقتی باهم دعوامون شد...و دلم میخواست باهات دوست بشم فکر نمیکردم

-6

-...یروز اینطوری جلوت بشینم

-5

-و بهت بگم هیچوقت ولم نکن

-4

+منم همینطور...زین مالیک هیچ وقت ترکم نکن

-3

-هیچوقت ترکت نمیکنم لیام پین هیچوقت

-2

+عاشقتم

-1

-منم عاشقتم

وقتی صدای آتش بازی و اعلام شروع کریسمس شد لبهاشون روی هم قرار گرفته بود لیام با بیقراری زین رو میبوسید

نه یه بوسه شهوتی یا یه بوسه معمولی بی حس...جنس این بوسه فرق داشت
انگار هر چی حس توی دلاشون بود روی لبهاشون جاری شده بود

وقتی از همه جدا شدن متوجه سکوت و خیره شدن بقیه بهشون بودن

لیام سرشو خاروند و با خجالت خندید

-وااای خدایا قلبم شما چقد کیوتین

ولیحا سمتشو دویید و هر دورو سفت توی بغلش گرفت

-هی زین مالیک بهتره از دوست پسرت فاصله بگیری

دنیا درحالی که چشماشو تنگ کرده بود و گلوله ی برفی رو توی دستش رو به بالا پرتاب میکرد و دوباره میگرفت گفت

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now