زین هنوز نگران کنار تخت ایستاده بود

+کارولین....از پله ها افتاده پایین

-چی...حالش؟

+معلوم نیست زین...معلوم نیست

زین جلو رفت و با وجود لخت بودنش لیامو توی بغلش کشید

-چیزی نمیشه نترس...میخوای باهات بیام؟

+نه...تو با این حالت کجا بیای...من باید برم به استایلز خبر بدم

زین یکم فاصله گرفت و سرشو تکون داد

-حالت خوب نیست خواهش میکنم آروم رانندگی کن و بهم خبر بده من نمیتونم بمونم

لیام سرشو تکون داد:باشه

زین بوسه ی ارومی به لباش زد و فاصله گرفت لیام اب دهنشو قورت داد و هنوز به لباش خیره بود

به سختی نگاهشو گرفت و سمت در رفت ولی دوباره برگشت و با بغل کردن کمر لاغر ک لخت زین بوسه ی عمیقی رو شروع کرد و کمی و بعد فاصله گرفت

+شاید چندروزی نباشم معذرت میخوام که تنها میذارم ولی بهت زنگ میزنم مراقب خودت باش

-باشه توم مراقب باش و از حالش بهم خبر بده

لیام سرشو تکون داد و اینبار از اتاق خارج شد

زین روی تخت نشست و به پاهای لختش خیره شد
اون واقعا نگران اون مادر و بچه ی بیگناه بود نباید اتفاقی براشون میوفتاد

اگر بچه ای نبود لیام هم مال زین بود! لبشو گاز گرفت و سرشو تکون داد

این بحث زندگی بود بحث یه انسان از کی تا حالا زین انقدر خودخواه شده بود؟

اون حاضر نبود به قیمت از دست دادن جون کسی لیام رو داشته باشه نه...به هیچ وجه

-آقای پین توجه داری که این چندوقته چقدر از مرخصی استفاده کردی؟

لیام سرشو تکون داد و به زمین نگاه کرد

+قربان اگه مجبور نبودم نمیرفتم شما دوست دختر منو دیدین تازه وارد هفت ماهگی بارداریش شده و امروز یه اتفاقی افتاده و از پله افتاده پایین...سرنوشت...سرنوشت بچم معلوم نیست...خواهش میکنم بذارین برم هر چقدر میخواین به خدمتم اضافه کنین لطفا

-باشه برو و وقتی برگشتی درباره ی اضافه خدمتت حرف میزنیم

+ممنونم قربان خیلی ممنون

هری به عجله و شدت کوبونده شدن در نگاه کرد این مرد اگر انقدر بچشو دوست داشت چرا با زین بود؟ چرا مراقب اون بود و هری همین سه روز پیش عشق و علاقه و نگرانی رو برای زین توی چشماش دیده بود؟

همه چیز درباره ی لیام اون رو کنجکاو و گیج میکرد!
به ساعتش نگاه کرد که الان از یک و نیم گذشته بود

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now