+مراقب باش نیوفتی

-نمیوفتم عادت دارم بعدم که تو دست منو گرفتی بیوفتم با هم میوفتیم صحنه هندی میشه

لیام بلند خندید زین لبخند زد و به خندیدن لیام خیره شد

+خب میگفتی با چند نفر بودی تا حالا

-نمیدونم ده پونزده!

ابروهای لیام بالا رفت و زین برای اینکه نخنده لبشو گاز گرفت

+آها

لیام چیزی نگفت به دور و بر نگاه کرد همون حس سوزش و حرص داشت توی بدنش شعله ور میشد! سعی میکرد لباشو روی هم محکم کنه تا چیزی نگه و زین ناراحت نکنه!

-لیام منو ببین

لیام نگاه عصبیشو سمت زین کشوند و توی چشماش نگاه کرد

-دروغ گفتم من همش با سه یا چهار نفر بودم داشتم شوخی میکردم

نگاه لیام نرم شد شونشو بالا انداخت

+من که چیزی نگفتم!

-همین که چیزی نگفتی خودش ینی کلی حرف

لیام لبخند زد و به سنگ نگاه کرد رسیده بودن ولی چیزی نگفت زین همونطور داشت عقب عقب میرفت خورد به سنگ

-آخخخخ

+چی شد؟

-چرا نگفتی؟کونم داغون شد

لیام خندید و دستاشو دو طرف زین گذاشت

+واسه این!

زین قبل اینکه فاصله رو ببنده با ساعتش نگاه کرد وقتی خیالش راحت شد هنوز وقت دارن دستاشو دور گردن لیام انداخت و خودشو نزدیک کرد نگاه لیام بین اجزای صورتش میچرخید نگاهش که به لبای براق زین افتاد لبشو لیس زد و آب دهنشو قورت داد

انگار داشت به خوشمزه ترین چیز زندگیش نگاه میکرد زین نیشخند زد بینیشو به بینی لیام مالید لیام دستشو بالا آورد و روی مژه های زین کشید باعث شد زین چشماشو ببنده و آروم لبخند بزنه لیام سرشو برد بالا و روی چشماش بوسید

+وقتی به مژه ها و چشمات نگاه میکنم متعجب میشم

-چرا؟

زین هم مث لیام زمزمه کرد

+چون عجیب خوشگله!اولین باره انقدر زیبایی از نزدیک میبینم

زین خندید نزدیک تر رفت و لباشو روی لبای لیام کشید لیام لباشو از هم باز کرد و زبونشو روی لبای زین کشید

+اینجوری بیشتر برق میزنه

زین خندید و لب پایینشو برد توی دهنش لیام دوباره جلو رفت و لباشو روی لبای زین کوبوند و شروع کرد به بوسیدنش

بوسه ی آروم و بی دقدقه که خیلی زود تبدیل شد به جنگ زبون هاشون که تلاش میکردن داخل بشن!

لیام برنده شد و زبونشو توی دهن زین کرد و نقطه به نقطه ش رو چشید لب پایینشو توی دهنش کشید و مک زد صدای ناله ی آروم زین که شبیه اوممم بود توی دهنش لیام خفه شد

سینه ی زین بالا پایین میشد نزدیک بود خفه بشه که لیام فاصله گرفت اونم نفس نفس میزد و هنوز چشماش بسته بود و پیشونیشو به پیشونی زین تکیه داده بود

+دیرمون نشه

زین به مچش نگاه کرد وقت رفتن بود

دستاشو پایین برد و باسن لیامو توی دستش چلوند نفس لیام قطع شد و خندید

-کون خوشگلت دیگه درد نمیکنه؟

+نه بهتره!

-خوبه دفعه ی دیگه انقد درد نمیکنه

+زین مالیک اینو تو گوشت فرو کن دیگه دست تو طرف باسن من نمیره!

دستای زینو از باسنش دور کرد و چند قدم رفت عقب باعث شد زین بلند بزنه زیر خنده

+دیر شد بیا بریم

لیام با حالت قهر گفت و جلو جلو راه افتاد زین دویید و بهش رسید دستشو دور گردنش انداخت تا سرعتش کم بشه

-ببخشید بیبیییی

+لوس نکن خودتو

لیام چشم غره رفت و روشو برگردوند لبای زین سمت پایین خم شد

-یبار دیگه روتو برگردونی گریه میکنما

+گفتم لوس نکن خودتو

لیام حرفشو تکرار کرد در حالی که جهن مخالف زینو نگاه میکرد!

-باشه

زین با صدای آروم گفت و آروم دستشو از دور گردن لیام برداشت و پشت سر لیام راه افتاد لیام متوجه شد که زین ناراحت شده وقت دلجویی نداشت رسیده بودن به پادگان

خیلی سریع صف ورزش صبحگاهی تشکیل شد و لیام منتظر موند و بعد از زین ایستاد و کنارش ایستاد

بعد از ورزش شروع کردن به دوییدن

+زینی

زین جواب نداد وانمود کرد نشنیده در حالی که لیام مطمئن بود صداش اونقدر بلند بود که زین بشنوه

+با توام قهر نکن ببخشید

-لازمه بگم خودتو لوس نکن؟

+اگه هی اخم کنی ناراحت میشم اون چشمای خوشگلت ناراحت باشه حس میکنم دنیا تاریکه نگاه کن بهم...

زین توان مقاومت نداشت شنیدن این حرفا از زبون لیام مثل خوردن مورفین برای تمام دردای بدنش بود توی یه لحظه آروم شد!

تو چشمای لیام که ملتمسانه نگاهش میکرد نگاه کرد

-من میخواستم معذرت خواهی کنم

+میدونم ببخشید

-منم ببخشید

هر دو با هم خندیدن

-پین!مالیک چرا واستادین بدویین تا جریمتون نکردم!

با صدای استایلز به خودشون اومدن و شروع کردن به دوییدن

......

بابت غلط املایی هم معذرت ناخونامو کاشتم تایپ خیلی سخته😣

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now