لیام یه آه آروم کشید و سرشو به دیوار تکیه داد و دستشو گذاشت روی چشمش ناخودآگاه کمرشو حرکت میداد و دیکشو توی دهن زین هل میداد

زین زبونشو روی دیک لیام میکشید و سرشو عقب جلو میکرد تو یه لحظه تصمیمش برای فقط بلوجاب داد تغییر کرد از جاش بلند شد

لیام با کنجکاوی نگاهش کرد زین جلو رفت و لباشو به لبای لیام کوبید و شروع کرد به بوسیدنش همزمان دکمه ی خودشم باز کرد دیکشو آورد بیرون

لیام حس دیک زین روی دیکش ناخودآگاه ناله کرد و یقه ی زینو توی دستش گرفت و به خودش نزدیکترش کرد زین دیکشو روی دیک لیام حرکت میداد و هر دو توی دهن هم ناله میکرد

پلکای لیام از لذت رو هم افتاده بود وقتی زین از لباش جدا شد سرشو به دیوار تکیه داد متوجه نشد که با اینکار به زین فضا داد

زین سرشو برد داخل گردن لیام و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدنش ناله های لیام بلندتر شد

+فاک...زین من دارم میام

دستاشو برد دور کمر زین حلقه کرد زین متوجه لرزش خفیف پاهای لیام شده بود وقتی حس کرد خودش نزدیکه یکم رفت عقب تا خودشونو کثیف نکنن

هر دو باهم اومدن روی دیکای هم

لیام عرق کرده بود و لبشو گاز میگرفت زین از توی جیبش دستمال دراورد و هر دوشونو تمیز کرد

جفتشون هنوز نفس نفس میزدنش جلوی پاشون خیس شده بود

-میتونی بیای؟

لیام سرشو تکون داد با هم سمت چادر ها حرکت کردن

-دیر کردین

استایلز با اخم گفت

-چون دیر کردین نفری چهل تا شنا همین الان

+میشه من فقط برم؟تقصیر من بود کارم طول کشید

لیام خودشم نمیدونست چرا همچین فداکاری ای کرده چون همش تقصیر زین بود! زین و استایلزم با ابروهای بالا رفته نگاهش میکردن

-باشه پس شصت تا برو مالیک تو برو سمت ساحل

زین هنوز نمیخواست بره میدونست لیام اونقدر انرژی نداره که شصت تا شنا بره

خواست چیزی بگه لیام سریع حالت شنا گرفت و شروع کرد به شنا رفتن و بلند شمردن

-منتظر چی هستی مالیک؟

زین سرشو تکون داد و سمت ساحل حرکت کرد

لیام همچنان میشمورد:بیست و سه ، بیست و چهار

استایلز دور لیام چرخید میدونست که فقط برای دستشویی انقدر طولش ندادن!لباشون و عرق رو پیشونیشون لوشون میداد هر چند هری چندسال بود که کارش این بود پس حدس زدن اینکه این دو نفر فقط دوست نیستن کاری براش نداشت!

+چهل و پنج،چهل و شیش

کاملا مشخص بود دیگه نایی نداره آرنجش و کمرش میلرزید عرقی که از پشتش سر میخورد قلقلکش میداد هر از چندگاهی هم یه قطره عرق از روی پیشونیش روی زمین جلوش میوفتاد

+پنجاه...

-کافیه بلند شو پین

استایلز زیر چشمی نگاهش کرد

-بریم ساحل

لیام سری تکون داد دهنش خشک شده بود سعی کرد لبشو خیس کرد استایلز جلو جلو راه میرفت دم راه خم شد و بطری آب رو برداشت و برگشت سمت لیام

-بیا

+ممنون قربان

لیام تشکر کرد و آب رو سر کشید و نصف بطری رو خورد
وقتی به ساحل رسیدن فهمید نه تنها راحت نشده بلکه کارش سختتر هم شده

سرباز ها هر کدوم درحالی که یه تایر بزرگ اتوبوس بهشون بسته شده بود در حال دوییدن بودن

-برو آماده شدی باید بری تو صفشون

+بله قربان

لیام همونطور که میرفت به زمین و زمان فحش میداد آخه توی آموزشی موقع ارضا شدن بود؟یا مثلا چه فکری کرد با خودش که از خود گذشتگی کرد؟

بعد از اینکه تایر به کمرش بسته شد شروع کرد به دوییدن دقیقا پشت سر زین قرار گرفت

-خوبی؟

زین با صدایی که از ته چاه درمیومد پرسید

+یکم خسته ام چیزی نیست

زین نگران نگاهش کرد

-معذرت همش تقصیر من بود

+معلومه که...تقصیر...تو ...بود

زین خندید:از چه نظر؟

+دیشب... اگه ...پاتو... اونجوری... رو من ...نمیکشیدی... اینجوریی ...نمیشد

لیام بین نفس نفس زدنش حرف میزد
زین خندید

هری سوت زد

-کافیه میتونین شنا کنین اگه گرمتونه

-من که نمیکنم!

+چرا؟

-چون بلد نیستم

+من هستم بیا

لیام تایرو از کمرش باز کرد و منتظر زین شد تا اونم طناب رو باز کنه از دورش

زین روی زانوهاش خم شد

-فاک کمرم درد میکنه

+منم

همه لباساشونو دراوردن چشمای لیام روی بدن زین قفل شد

-چیه پین؟

لیام الکی گلوشو صاف کرد و لباسشو دراورد و با یه باکسر سمت آب رفت زین هم اومد سمتش

-لیام فاکینگ پین باید دست منو بگیری فرار نکن

لیام سعی میکرد نگاهشو از زین بدزده بدو هیچ حرفی جلو رفت و دستشو گرفت و با خودش توی آب کشید زین دستاشو دور گردنش حلقه کرد و محکم چشماشو بست
لیام بلند خندید

+خدایا اینجوری مثل یه پسر بچه ای

-فاک یو لیام من میترسم

لیام خندید از حس گرمای زین توی بغلش خوشش میومد زین هم ازاینکه به لیام تکیه کرده بود لذت میبرد

هر دوی اونها متوجه دوتا چشم سبزی که اونا رو زیر نظر گرفته بود نبودن!!

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now