-نه نه به هیچ وجه من مست بودم اصلا فکر نمیکردم یاد کسی مونده باشه

+خب شانس بیاری یاد کسی نمونده باشه

لیام خندید و ساعتشو چک کرد زیاد وقت نداشت برای اینکه توی حیاط جمع بشن زین بلند شد سیوشرتشو درست کرد

-میکشی؟

+داره؟

-آره بیا از تو دهن من بکش!

لیام خندید:بچه شدی؟؟

-بیا ببینم میتونی

رول وید رو برعکس گذاشت توی دهنش و رفت جلوی صورت لیام

لیام برای اینکه دود توی صورتش میخورد چشماشو بست و رفت جلو

زین زیر چشمی متوجه چشمای بسته ی لیام شد نامحسوس رولو از دهنش برداشت و لباشو رو لبای لیام گذاشت

لیام با حس لبای زین پرید و زینو هل داد عقب

+چه غلطی میکنی؟

-فک کردم بدت نیای

لیام پوزخند و انگشتشو به نشونه ی تهدید اورد طرف صورت زین

+دیگه نزدیکم نشو من مث تو نیستم

کلاه سیوشرتشو روی سرش کشید و تمام راه اومده رو دوید

زین با حرص رول رو زیر پاش خاموش کرد و به لیام که هر لحظه در حال کوچیک و کوچیکتر شدن بود خیره شد

تقصیر زین نبود که لیام اولین نفر بود که توی چشمش انقدر جذاب بود،اولین نفر بود که با زین دوست بود،اولین نفر بود که با وجود گی بودنش نصیحتش کرد،تقصیر زین نبود که توی اولین نگاه عاشق شده بود!

پوفی کشید و راهی که لیام رفته بود رو طی کرد و برگشت به پادگان

بعد از تعویض لباسا دوباره برگشت و لیام با اخم بزرگی روی صورتش بین سربازا ایستاده بود

زین هم ته صف ایستاد

لیام از خودش هم عصبی بود نباید اجازه میداد که یه نفر از رفتارش سوبرداشت کنه!

بعد از دو زین سریع خودشو به لیام رسوند و بازوشو گرفت و سمت خودش کشوند

+مگه بهت نگفتم نزدیکم نشو؟

لیام با اخم غلیظ روی صورتش نگاهش میکرد

-من یه کار احمقانه انجام دادم باشه؟

لیام نگاهشو ازش گرفت و چشماشو چرخوند

-دیگه اینکارو نمیکنم عذر میخوام

زین دست لیامو ول کرد و جفت دستاشو برد بالا
لیام سرشو تکون داد

+دیگه اینکارو نکن و حدتوو نگه دار

زین لب پایینشو داد بیرون و توی دلش خودشو فحش داد
ولی ذره ای پشیمون نبود چون فاک طعم لباش عالی بود!

-باشه دوست؟

لیام سرشو تکون داد و به دست زین که جلوش دراز شده بود نگاه کرد و دستشو گرفت

باهم سمت سالن تئوری رفتن لیام کنار زین ننشست و رفت بالا نشست زین هم متوجه شد که لیام ازش دوری میکنه حرفی نزد و همونجا نشست ولی تمام مدت نگاهش روی صورت لیام بود

که چطوری اخم روی صورتش میشینه وقتی چیزیو متوجه نمیشه یا ته مدادشو میذاره توی دهنش یا زبونشو میده بیرون وقتی مینویسه

لیام کاملا متوجه نگاه سنگین زین بود خودشو مشغول گوش دادن میکرد تا حواسش پرت بشه لیام از زین خوشش میومد نمیخواست اونو از خودش برنجونه تقصیر اون نبود که گی بود

بعد از کلاس دفترشو زد زیر بغلشو در حالی که داشت سمت اتاق میرفت شماره ی کارولین رو گرفت

+سلام عزیزم

-سلام ددی حالت چطوره؟

+خوبم شما خوبین؟

-خوبم همه چی خوبه اونجا همه چی خوبه؟

+آره خیلی خوبه!

این مکالمه ی هر روز اونا بود چیزی جز حالت خوبه بهم نمیگفتن!!

صدایی از پشت تلفن میومد

-لیامه؟

-آره

-گوشیو بده من

لیام با شناختن صدای مادرش چشماشو چرخوند وسعی کرد صداش عادی به نظر برسه

+سلام مامان

-سلام پسرم حالت خوبه؟

+خوبم شما خوبین؟با کارولین اذیت نمیشین؟

-نه ولی این دختر بیچاره میشه تو باید کنارش باشی آخه پاشدی رفتی اونجا که چی بشه!

لیام نفسشو فوت کرد و از حرص دستشو گذاشت روی پیشونیش گذاشت

+مامان فقط سه ماه مونده بعدش حقوقم بیشتر میشه دیگه نیازی نیس شما نگران من باشی

-تو پسرمی من تا ابد نگرانتم فهمیدی؟

لیام همچنان در حال حرص خوردن بود

+بله بله میدونم منم سعیم اینه که از بچم مراقبت کنم

-باشه تا اون موقع نمیخواد نگرانش باشی

+ممنون مامان

-مراقب خودت باش

+شمام همینطور خداحافظ

-خداحافظ

گوشیو قطع کرد و دروباز کرد و رفت داخل

پوفی کشید و خودشو روی صندلی پرت کرد واقعا باید یکاری برای دخالتای مادرش توی زندگیش میکرد!اون حتی کارولین رو هم کنترل میکرد!!

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now