وید رو پس داد و لیز خورد و پرید تو

+چیکار میکنی دیوونه مریض میشی

-نمیشم ددی نترس

لیام بخاطر ددی گفتنش خندید و با وید مشغول شد زین یکم تو آب گشت و اومد نزدیک لیام و رول نصف شده رو ازش گرفت تکیه شو به لبه ی استخر داد

یه پک زد:من هیچوقت هیچکسو جدی توی زندگیم نداشتم
زین یکم شل حرف میزد

+منم نداشتم کارولین دوست دختر جدیم نبود یبار که احتیاط نکردیم حامله شد مام باید از موجودی که ما بوجودش اوردیم مراقبت میکردیم

زین سرشو تکون داد

-پسر دستمو میگیری بیام بیرون؟

رول ویدو که حالا آخراش بودو خاموش کرد و انداخت کنار و دستشو برد طرف لیام

لیام دستو زینو گرفت که بکشه بالا ولی زین با یه حرکت خودشو کشید توی آب لیام با سر و لباس پرت شد توی آب
صدای قهقهه ی زین کل استخرو پر کرده بود

لیام اومد رو و آبو از صورتش زد کنار و سرشو تکون داد تا بهتر ببینه

+فاک یو!

-هاهاهاها خیلی ترسویی لیام

+خیلی عوضی ای زین

زین همچنان میخندید

-آب گرمه مزه نمیده؟

+چرا ولی الان بریم بیرون یخ میکنیم!

-نمیکنیم نترس

زین دوباره با شیطنت رفت جلو و سر لیامو فرو کرد توی آب لیام سریع دستشو پس زد و کارشو تکرار کرد

انقدر توی آب جنگیدن و نفس کم آوردن

-بریم دیگه بیرون نا ندارم دیگه

+بریم

لیام بیرون اومد خیس خیس شده بود و دست زینو گرفت و کشیدش بالا

دستا و پاهاشو از هم باز گذاشته بود و داشت میلرزید
زین تیشرتشو برداشت و شلوارشو پوشید

-لباستو دربیار سیوشرت منو بپوش

لیام مخالفتی نکرد بیشتر از این حرفا سردش بود سریع بولیزشو از سرش رد کرد وسیوشرت زینو که به طرفش گرفته بود پوشید

یکم از لرزشش کم شد

-باید بدوییم میتونی؟

+آره بریم

باهم سمت خوابگاه دوییدن

وقتی داخل اتاق شدن لیام سریع سیوشرتو از تن خیسش دارود و شلوارشم دراورد میخواست باکسرشم دربیاره دید زینم لخته!

ابروهاشو داد بالا

سمت وسیله هاش رفت و باکسر و پلیور و شلوار برداشت و رفت سمت دستشویی

لباساشو پوشید اومد بیرون زین روی تختش دراز کشیده بود و لحافو تا زیر گردنش کشیده بود بالا

لیامم رفت و توی تختش دراز کشید

-بدون لحاف نخوابیا لیام مریض میشی

+باشه شب بخیر

-شب بخیر

.

چون شب قبلش دیر خوابیده بودن لیام دیر بلند شد خواست با عجله بره برای ورزش صبحگاهی یادش افتاد که یکشنبه یعنی تعطیلن!

دوبار نفس عمیق کشید و سرشو روی بالش کوبید و به سقف خیره شد اول چک کرد که حس سرما خوردگی داره یا نه ولی فعلا هیچی نداشت

-بیداری؟

+آره

-امروز کاری داری بکنی؟

+نه راستش هیچی من کلا فقط پادگانو اینجا میشناسم

-با بچه ها شب میخوایم بریم بار میای؟

+بچه ها؟

-آره دیگه بچه های آموزشی

+آها باشه بریم

لیام در طول روز کاری نکرد فقط با کارولین حرف زد و با زین نهار خورد و کمی با گوشیش بازی کرد

شب همراه با بقیه ی بچه های آموزشی که اکثرشونو نمیشناخت رفتن بار و دور یه میز بزرگ نشستن

-خب پسرا با لیام آشنا شین میدونم دیدینش ولی باهم راحت باشین پسر باحالیه

زین گفت و بهش چشمک زد

لیامم لبخند زد:خوشوقتم بچه ها

همه دونه دونه با لیام حرف زدن لیام حالا احساس بهتری داشت و تک تکشونو میشناخت

-به سلامتییییییی

لیوانا بالا رفت و برای بار ششم بهم خورد و صدای برخوردش همه رو سرخوش کرد البته جدا از سرریز شدن بعضی از لیوانا که ریخت روشون و اونقدر مست بودن که فهمن

لیام شات ودکاشو کشید سرش و با صورت جمع شده یه کیوی خورد شده گذاشت دهنش

-خب لیام از خودت بگو چیکارا میکنی

لیام تشخیص نمیداد کی پرسیده حتی خود متکلم هم شل حرف میزد

+خب من با دوست دخترم زندگی میکنم اون شیش ماهه حامله است

-اوه پس تو خانواری

+آره

لیام گفت و با سرمستی خندید

-اون خانواره ولی واسه منههه

زین با لحن کش دار و لوس گفت و سرشو روی شونه ی لیام گذاشت و لیام اونقدر مست بود که نخواد به زین بگه که سرشو برداره

-هی پسر اینقدر گی بازی درنیار

زین بلند خندید:فاک یو آل همه میدونن من گیم!!

خب ٬خدارو شکر٬ همه مست بودن و فردا یادشون نمیموند که زین رسما توی پادگان کام اوت کرده

جایی که یه قانون نانوشته برای لو نرفتن پسرای گی هست اونا باید تا وقتی تو پادگانن استریت جلوه کنن!!

ولی زین یه چیزو یادش نبود لیام شاید مست باشه ولی حافظه ی خوبی داره!!

......

شرط و ووت و کامنت میذارم باعث میشه خودمم تنبلیو کنار بذارم بیشتر بنویسم
این پارت به 55 تا وت برسه اپ میکنم کامنتام کم نباشه مرسی اه😐😂

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now