زین بحثو ادامه نداد دستشو برد بالا و سیگارشو از دستش گرفت و خودش بهش پک زد

+داشتی میگفتی آقای دکتر!!

زین خندید و سیگارشو پس داد

-گفتم تو کندی نگفتم من سریعم که

لیامم خندید

-بریم بخوابیم که فردا روز بزرگی در پیش داریم

هر دو شونه به شونه سمت خواب گاهشون رفتن
لیام وقتی چشماشوباز کرد با قیافه ی شاد زین رو به رو شد

از زیر پتو که اومد بیرون بخاطر سوز اول صبحی هوای کمی لرزید لباسای مخصوص تمرینشو عوض کرد و بعد از مسواک زدن رفت حیاط

جلوتر از اون نصف سربازا از جمله ی زین اومده بودن و توی صف واستاده بودن رفت و کنار زین ایستاد

+چطوری اول صبح انقدر شادی پسر؟

زین یه نگاه زیر چشمی به چشمای خوابالوی زین انداخت و به صدای خش دارش نیشخند زد

-چون عادت کردم غرغرو خان

با شیطنت همیشگیش گفت و زبونشو دراورد

فرمانده که اومد با سوت همه رو مجبور به دویدن کرد و مثل روز قبل لیام عقب موند

بعد از سوت فرمانده همه ایستادن لیام بخاطر این دویدن سینش درد میکرد قلبش محکم توی سینش میکوبید

خم شد و دستاشو روی زانوهاش گذاشت

با خوردن دستی روی شونش سرشو آورد بالا زین بود
-حالت خوبه پسر؟

+آره بهترم ممنون

زین بطری آبی داد دستش و یبار دیگه زد به شونش و رفت
کمی آب خورد و بهتر که شد سمت سالن رفت

بعد تمرین روزانه وقتی رفت توی اتاقش تلفنشو برداشت اولین بار بود که تلفنشو چک میکرد چند تا تماس از دست رفته از کارولین داشت

بدون تعلل شمارشو گرفت و گوشی رو گذاشت روی شونش و همزمان لباساشو عوض کرد

-اوه خدای من لیام کجا بودی؟

+سلام عزیزم من همونجا جایی نرفتم

-چرا نه زنگ زدی نه جوابمو دادی؟بخاطرت از نگرانی نخوابیدم

صدای کارولین خیلی ناراحت بود لیام کاملا حسش میکرد و حق میداد

+متاسفم مامانی حال نینی من چطوره؟

-اون خوبه میگه بابایی میشه لطفا زود زود به ما زنگ بزنی؟

+چشم من واقعا عذر میخام درگیر شدم

شلوارشو که پوشید خودشو روی صندلی توی اتاق انداخت

-عیبی نداره مراقب خودت باش

+توم مراقب خودت و نینی باش مامانم چطوره؟

-اونم خوبه با دخالتای همیشگی

+چشم رو هم بذاری این سه ماهم تموم میشه و سه تایی میریم خونمون

-باشه لیام کاری نکن بیشترش کنن فقط

خندید و گوشیرو از سمت راست برد سمت چپش

+باشه باشه

همون لحظه زین در حالی که دوتا ابجو توی دستش داشت اومد داخل اتاق

+خب عزیزم کاری نداری؟

-نه لیام مراقب باش دوستت دارم

+توم مراقب باش منم همینطور بای

-بای

گوشی رو قطع کرد همونجور که لیام مشغول خداحافظی بود زین بطری ها رو روی میز گذاشته بود و مشغول عوض کردن لباساش بود

لیام یه نگاه به بدن تتو شده و ریزنقش زین انداخت و بعد نگاهشو روی بطری ها گذاشت

-آبجو مجازه؟

زین همونجور که سمت دستشویی میرفت خندید درو باز کرد و واستاد

-مگه سربازیم یا زندانی؟ما پلیسیم!! معلومه که مجازه بمون بیام بعد بخوریم

لیام سرشو تکون داد و چیزی نگفت

بعد از چند ثانیه زین اومد بیرون و روی صندلی رو به روی لیام نشست و یکی از بطری ها رو برداشت و اون یکی رو سمت لیام هول داد

لیام در بطری رو باز کرد و به صدای پیسش لبخند زد

+فکر کنم واقعا باید سیگارو کم کنم امروزم نقس کم آوردم

زین سرشو تکون داد و آبجوی توی دهنشو قورت داد

-من که بهت گفتم منم میکشم ولی وقتی دور از اینجام البته من ویدو به سیگار ترجیح میدم

لیام یه ابروشو انداخت بالا

+اینجام میکشی؟

-گاهی!

لیام یه قلپ خورد و لباشو بهم فشار داد

+توم از لندن میای؟

-آره البته قبل اینکه بیام توی نیروی پلیس توی بردفورد زندگی میکردم الان تنها لندنم خانوادم بردفوردن

لیام آهایی گفت و یه ذره دیگه از آبجوش خورد گوشیشو توی دستش می چرخوند حرفی برای زدنش نداشت

یهو زین به حرف اومد

-واسه ی بهتر دویدنت فکر میکنم اگه بیشتر بدویی و کمتر سیگار بکشی واست خوبه

+آخه وقت خالی زیاد نداریم!

-الان ساعت چنده؟

صفحه ی گوشیشو روشن کرد و با دیدن ساعتش نگاهشو گرفت بالا

+پنج

زین سرشو تکون داد

-از الان بیکاریم تا هفت و بعد هفت شبه

لیام سرشو تکون داد و چیزی نگفت

............

سلام دوستان
یکی از دوستای من یه فف خوب از لری نوشته خیلی خیلی خوبه بهش سر بزنین

gisustylinson

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum