67 | خرمالو های روی درخت

2K 603 277
                                    

پسرک سبز 100K شده. ممنونم که اینقدر برای خوندنش وقت گذاشتید و بهم ذوق دادید برای اینکه ادامه‌ش بدم.
*بغل دسته جمعی

دیگه هوش مصنوعی هم شده اعتیاد دوم من
کاور رو ببینید آخه😭

_________________________________________

- خیلی خب! میتونیم آدم برفی ها رو بذاریم توی بشقاب های بزرگ و ببریم تا کیوی انتخاب کنه!
تهیونگ با لبخندی گل و گشاد گفت و هانا بالا پایین پرید:
- مال من از همه قشنگ تره!

جیهوا لبخندی به ذوق دخترش زد و سینی کوچیکی که آورده بود، کنار آدم برفی گذاشت. هوسوک تلاش کرد تا آدم برفی رو یواش از روی زمین جدا کنه و داخل سینیِ برفی بذاره.

تهیونگ همونطور که سمت پله ها میرفت گفت:
- تا من یه سری بهش بزنم، آدم برفی هاتون رو آماده کنین.

همه مشغول جابجایی آدم برفی ها شدن. وقتی تهیونگ داشت از پله های کنار خونه چانیول بالا میرفت، در خونه باز شد و مادر جونگکوک با یک سینی که شامل ظرفی از میوه و یه سری خوراکی خوشمزه بود، جلوی تهیونگ رو گرفت:
- اگه میری پیشش اینو ببر تهیونگ. بعد از ناهار هم من میام پیشش.

در واقع همه اولویت رو به تهیونگ میدادن و اجازه میدادن وقت بیشتری رو با جونگکوک بگذرونه. شاید چون نزدیک بودن تهیونگ باعث میشد جونگکوک زودتر بهبود پیدا کنه.

تهیونگ لبخندی زد و تشکر کرد. سینی رو از دست زن گرفت. مادر جونگکوک دستی به گونه‌ی تهیونگ کشید:
- آیگو، یکی باید حواسش به تو هم باشه! نگاهش کن چقدر لاغر شده.

تهیونگ خندید:
- من خوبم.

دروغ هم نمیگفت. شاید هر روز کار های زیادی باید راجع به جونگکوک انجام میداد و کلی خسته میشد اما نهایتا همینکه جونگکوک بیدار شده بود و دیگه زیر اون دستگاه های وحشتناک بیمارستان نخوابیده بود، باعث میشد تهیونگ احساس کنه دوباره متولد شده.

مادر جونگکوک سر تکون داد:
- مراقب خودت باش تهیونگ.

پسر همونطور که سمت پله ها میرفت گفت:
- هستم!

باریدن برف کند و کم جون شده بود اما ابر ها همچنان تیره و تار بودن. تهیونگ رمز در رو زد و وارد واحد جونگکوک شد. هنوز قدمی جلو نرفته بود که گونه‌ش شروع به سوختن کرد. یک سوزش ممتد و بدون توقف. با تعجب پلکی زد و تند تند جلو رفت. صدا زد:
- کیوی؟

وقتی جوابی نگرفت، نگران تر شد. تقریبا نیمه‌ی باقی مونده تا اتاق جونگکوک رو دوید:
- جونگکوک؟

وقتی توی چارچوب در قرار گرفت، از حرکت ایستاد. جونگکوک با موهای آشفته‌ی بلندش و کتاب و دفتر های دورش، کاغذ های مچاله شده و پیشونی که با کلافگی چنگ میزد، روی تخت نشسته بود.

تهیونگ سینی رو روی میز کوچیک کنار دیوار گذاشت و خودش رو روی تخت کشید. جونگکوک با رنجشی که توی چهره‌ش خونده میشد، دفترش که پر از عدد و خط و فرمول هایی عجیب بود، به سمتی انداخت. بازوش هنوز چندان قدرتی نداشت وگرنه محکم تر پرتش میکرد. تهیونگ شونه های پسر کوچکتر رو گرفت و پرسید:
- چی شده عزیزم؟

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Where stories live. Discover now