22 | شل کن!

1.5K 564 287
                                    

سلم🌧🌱🥝
_________________________________________

گفته بودم فلاکت؟ درسته...

دوباره نگاهی از توی آینه به شورت مشکی رنگ کردم. از شدت خجالت، گونه هام رنگ آلبالو شده بود. یعنی چند نفر دیده بودنش!؟ چرا این اتفاقات باید برای من رخ میداد!؟ چرا؟!

تهیونگ که حس کرده بود دنبالش نمیکنم، برگشت و من رو ماتم زده وسط راهرو دید. چون بدنم خیس بود، میلرزیدم اما این چیزی از رنگِ قرمز صورتم کم نمیکرد. انقدر خجالت زده شده بودم که نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم.

- چرا وایسادی؟ سرما میخوری.
تهیونگ گفت و منتظر شد راه بیوفتم.

اما من هنوز خشک شده، جلوی آینه ایستاده بودم. تهیونگ پلکی زد. جلو اومد و نگاهی به گونه های ملتهبم انداخت:
- چرا قرمز شدی؟ خوبی؟

لبم رو گزیدم و من من کردم:
- خب.. چیز... چیز...

تهیونگ ابرویی بالا داد:
- چیز؟

آب دهنم رو قورت دادم و تند تند از دهنم پرید:
- این مایو مال بکهیونه من یادم رفته بود مال خودمو بیارم!

نمیدونستم چرا دارم سعی میکنم اون رو قانع کنم. واقعا چرا؟ برام مهم بود که چطور درموردم فکر میکنه. دلم نمیخواست فکر کنه من واقعا همچین آدمی هستم که بخواد با شورتی که پشتش نوشته "ددی منو به فاک بده" برای خودش توی سانس مردونهٔ حموم عمومی بچرخه!

تهیونگ به چشم هام نگاه کرد:
- ولی تو گفتی شوگر ددی داری. نداری؟

حالا دوباره مثل گیج ها نگاهش میکردم و بعد یکدفعه برام روشن شد که چه اتفاقی افتاده. بابا نقلی! لعنتی! لعنتی! لعنتی! منظورش از بابا نقلی، شوگر ددی بود! این اصطلاحات عجیب غریب از تو کونِ خز های اینستا درمیومد و میوفتاد توی دهن ملت!؟

لبم رو با اضطراب جویدم و خندیدم:
- نه بابا. شوگر ددی چیه! فکر کردم بابای خودم رو میگی..

تهیونگ کمی نگاهم کرد. نگاهش باعث میشد بخوام تبدیل به کاشی های مربعی سرمه ای زیر پام بشم. لعنتی نگاه نکن نگاه نکن!! جوری خیره شده بود انگار یه خروس جهش یافته رو که پاهاش شبیه یک میمون کوچولوعه نگاه میکنه.

بعد دستم رو گرفت و در حال که دوباره راه میوفتاد و من رو دنبال خودش میکشید، گفت:
- حیف شد. فکر کردم منم بیام با هم جیبش رو سوراخ کنیم.

گوشه دهانم رو گاز گرفتم تا نخندم. نمیدونستم یه شوخیه یا نه، اونقدر لحنش جدی بود که حس کردم واقعا با نداشتن شوگر ددی، به تهیونگ ظلم کردم!

بعد از گذشتن از راهرویی که سرد بود و هوای داخلش داشت کم کم بدنم رو سِر میکرد، وارد راهروی گرمتری شدیم. راهروی باریک تری بود و به دو سونای بخار و سونای خشک، ختم میشد.

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Where stories live. Discover now