19 | کلاه حصیری

1.6K 572 287
                                    

شروع تابستون رو به همتون تبریک عرض میکنم!
لتس هَو فان بچز!!!
*مالیدن دست ها روی هم به حالت مگسی
_________________________________________

- اون کیه بابا؟
هانا با صدای زمزمه مانندی از چانیول پرسید. دختر خواهر هشت ساله ام نمیدونست صداش بلندتر از چیزیه که باید باشه! شلوارک خالخالی زردی با تی شرت ماشی به تن داشت و نگاهش همچنان میخِ بکهیون بود.

پسر مو نقره ای، روی مبل تک نفره، کنار کاناپه ای که من روش نشسته بودم، نشسته بود و انگشت هاش رو توی هم گره زده بود و لبخند گشادی هم به لب داشت.

مامان کاسه ای از گیلاس جلوی پسر گذاشت:
- خب.. معرفی نمیکنین؟

بخش سخت ماجرا همین جا بود. درست همینجا. چانیول واقعا نمیخواست این کار رو انجام بده ولی از دو سمت تحت فشار بود. از طرفی نمیخواست یکدفعه و بدون مقدمه به هانا بگه پسر مو نقره ای مِیتشه و از طرفی نمیدونست واکنش پدر و مادر من به میت چانیول چیه. به هر حال اونها هنوز هم چانیول رو دامادشون میدونستن و مثل پسرشون- اوه نه... مثل من نه.. اونا چانیول رو بیشتر از من دوست داشتن! در هر صورت، چون زمانی دخترشون همسر چانیول بوده، شاید براشون خیلی راحت نبود که چانیول به پیدا شدن میتش اعتراف کنه.

از اینکه همیشه چانیول، راز هاش رو اول از همه با من درمیون میگذاشت، احساس غرورِ خرکی بهم دست داده بود! چقدر خوب میشه اگه آدم برای دوست هاش، نفر اول باشه.

هانا گوشهٔ تی شرت سرمه ای چانیول رو چسبیده بود و با تردید عجیبی به بکهیون نگاه میکرد. ارتباط گرفتن با اون غریبه یکم سخت بود چون.. خب اون پسر هیچ وسیله یا لباس سبزی نداشت! جین آبی روشن و بلوز نخی سفیدش خیلی بزرگونه بود.

چانیول با لبخند، آب دهنش رو قورت داد و رو کرد سمت مادرم:
- بکهیون یکی از دوست های منه. آمریکا زندگی میکنه ولی خب برای یه مدتی اومده کره.

چشمهای مامان به حالت مشکوکی ریز شد:
- کره به دنیا اومدی؟

بکهیون لبخند معذبی زد. میتونستم درکش کنم. مامانم گاهی توی اولین برخورد ها درست مثل یک سرگرد نظامی سوال میپرسید انگار که یه نوجوون شونزده ساله رو حین رانندگی بدون گواهینامه درحالی که مست کرده بوده، دستگیر کرده.

پسر مو نقره ای لبش رو تر کرد:
- بله. ولی وقتی شش سالم بود رفتم آمریکا.

چشمهای مامان ریز تر شد:
- پدر و مادرت اونجان هنوز؟

بکهیون سر تکون داد و مامان تند تر پرسید:
- برای چی اومدی کره؟

چانیول دست هانا رو گرفت و جلو اومد:
- برای یه مسافرت یه ماهه. خیلی دلش برای بوسان تنگ شده بود منم همراه خودم آوردمش. بکهیون توی بوسان به دنیا اومده ولی خب چیز زیادی از اونجا یادش نمیاد.

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Where stories live. Discover now