کی ماچ میده؟ :)
*جلو گرفتن سبد برای جمع کردن ماچ های سبزباید بگم دوباره که کاور رو یه هندونه درست کرده🥺🍉
_________________________________________
- برنمیداره.
مادر جونگکوک با نگرانی گفت و تهیونگ وارد خونه شد. از اون سمت آقای جئون پلکی زد:
- کی برنمیداره؟زن دوباره با نگرانی شماره گرفت:
- جونگکوک. گفت وقتی رسید زنگ میزنه. دیگه الان باید خونه باشه. هنوز زنگ نزده!تهیونگ لبش رو گزید:
- تلفن خونهش چی؟زن بعد از جواب نگرفتن از تماس، این بار شمارهی ثابت خونهی پسرش رو گرفت. تماس روی اسپیکر بود و اینبار صدای جونگکوک باعث شد مادرش یه نفس راحت بکشه:
- الو؟- جونگکوک.
- مامان؟
صدای جونگکوک کمی گرفته بود. تهیونگ اخم کرد. شاید هم از پشت گوشی اینطور به نظر میرسید.زن آهی کشید:
- دوباره رفتی سئول و من رو یادت رفت؟ میدونی چند بار به گوشیت زنگ زدم بچه؟صدا کمی خش خش کرد و جونگکوک گفت:
- ببخشید مامان. حموم بودم. راستی گوشیم سوخته. اگه خواستی زنگ بزنی به خونه بزن.زن لبش رو تر کرد:
- چرا سوخته؟جونگکوک مکث کرد:
- از دستم افتاد توی آب.زن سری تکون داد:
- حواست رو جمع کن پسر. گفتی گوشیت رو از تهیونگ میگیری اما اون میگه اصلا تو رو ندیده. الانم اومده تو رو ببینه.- خب.. گوشیم پیش خودم بود، فکر میکردم پیش اونه..
صدای جونگکوک دیگه مثل اول، با حوصله نبود.و حالا پسر سکوت کرده بود. تهیونگ نگاهی به مادر جونگکوک کرد. زن پلکی زد و گفت:
- که اینطور. گوشی رو بهش بدم؟ میخواد باهات صحبت کنه.....-
- جونگکوک؟
پسر مثل کسایی که سرماخورده بودن جواب داد:
- ببخشید مامان کسی پشت دره. بعدا بهت زنگ میزنم. خدافظ.
و تماس قطع شد.قلب تهیونگ دو تکه شد. گوشه لبش رو گزید و دستش رو پشت سرش کشید:
- حتما سرش شلوغه. اشکالی نداره.زن هنوز با تعجب به گوشی نگاه میکرد. برگشت سمت پسر موسرمهای:
- اصلا نمیدونم چش شد.تهیونگ خندید:
- خسته بوده. بعدا باهاش حرف میزنم.آقای جئون به سمت پسر اومد:
- تهیونگ.موسرمهای منتظر به مرد میانسال نگاه کرد. پدر جونگکوک چشم هاش رو ریز کرد:
- بین تو و جونگکوک.. همه چیز اوکیه؟پسر اول مکث کرد. بعد نفس عمیقی کشید:
- فکر کنم..مرد دست روی شونهی تهیونگ زد:
- خب این بین دوست ها پیش میاد پسر! بچه ها هم قهر و آشتی دارن. ولی زودتر با هم حرف بزنید و حلش کنید.
YOU ARE READING
𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬
Fanfiction- گریه کردی؟ نگاه تهیونگ واقعا تغییر کرده بود. نسیم شبانهی سئول زیر سرمهایِ موهاش میزد و اونها رو تاب میداد. کاش میتونستم این نگاه نگران رو همیشه برای خودم داشته باشم. - چیزی نیست. بازم دروغ بود اما حداقل گریه کردنم رو انکار نکردم. ~~~~ - پرستو...