28 | مرغابی

1.5K 598 349
                                    

هپی کیوی 20 کا! 🌱🥝🌧📗🥬
ممنونم!
دوشنبه تون گل گلی! ✿
_________________________________________

چونه ام رو روی لبهٔ سفالی گلدون گذاشتم. تار های بلوند موهام لای برگ های ادریسی ها فرو رفت. لبخند کوچکی گوشه لبم نشست و رطوبتِ گلبرگ هایی که دقیقهٔ پیش با اسپری خیسشون کرده بودم رو نفس کشیدم.

با خوشحالی صورتم رو جلوتر بردم و اجازه دادم قطره های درشتِ روی گلبرگ های آبی رنگ، روی پلک و گونه هام بریزن. پرپشت بودن ادریسی ها رو دوست داشتم. نرمی و لطافت گلبرگ ها و بیشتر از همه، رنگشون. آبی های تیره و روشن و گاهی گلبرگ های سفید بین شون.

ادریسی بوی خاصی نداره، در واقع مثل رز یا گل یاس نیست. اما برام مهم نبود. همون بوی تازگی و طراوتش میتونست هوش رو از سرم ببره!

- دایی پس تو نمیخوری؟
هانا روی تخت اتاقم نشسته بود، همراه گربهٔ سفید، خانم درزیلا لازانیای سبز میخورد.

سرم رو از میون گلبرگ ها بیرون کشیدم:
- نه دایی همش برای توعه. تموم که کردی در ظرف رو بذار تا ببرم خونشون.

خب سهم منم بود، ولی هانا اونقدر لازانیا رو دوست داشت که.. خب آره. من همینقدر دل نازکم. باید اضافه کنم که درمورد غذا واقعا شوخی بردار نیستم. اما هانا فرق میکنه.

- دایی تو خبری از آقای پترسون نداری؟
هانا تکه ای از گوشت زیر ورق لازانیا رو توی دهان گربه گذاشت و پرسید.

برگ های خشک شدهٔ زیر گلدون رو برداشتم و توی سطل ریختم:
- آقای پترسون کیه؟

هانا چندبار پلک زد و با حیرت صداش رو بالا برد:
- دایی!؟ آقای پترسون!!! تو آقای پترسون رو فراموش کردی!؟

هانا جوری هین کشید انگار تاریخ تولدم رو یادم رفته. پلکی زدم و نفس عمیقی کشیدم. وقتی کمی بیشتر فکر کردم، یاد جوجه تیغی افتادم که بابا براش از مزرعه گرفته بود. خندیدم:
- جوجه تیغی که بابابزرگ نشست روش رو میگی؟

هانا سر تکون داد:
- آره آره! مامانجون گفت نمیذاره دیگه نگهش دارم ولی فکر کردم شاید نظرش عوض شده باشه! یعنی واقعا انداختش بیرون؟

روی لبم رو زبون کشیدم:
- خب.. آخه یه جوجه تیغی رو میخوای چیکار کنی؟ تو که گربه داری!

هانا موهای لختش رو پشت گوشش زد:
- دایی من براش اسم گذاشته بودم اون دوست من بود!

چشم هام رو ریز کردم:
- نمیتونید دوست باشید هانا، میدونی چرا؟

هانا ظرف لازانیا رو روی عسلی گذاشت و خودش رو جلو کشید. با حالت جدی نگاهم کرد:
- چرا؟

قدم آرومی به سمتش برداشتم:
- چون درزیلا اصلا از جوجه تیغی ها خوشش نمیاد! میتونه دعواشون بشه! ممکنه زخمی بشن!

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬حيث تعيش القصص. اكتشف الآن