دو ساعت و یه چص مونده تا دوشنبه
کیوی دلش تنگ شده بود🌱
_________________________________________- خیلی خب بیا و باهام صادق باش.. روی کونته؟
بکهیون با اخم جدی پرسید و انگشت هاش رو توی هم گره زد.دهن چانیول از جویدن ایستاد، درزیلا که یک ماهی کامل رو خورده بود، حالا با تنبلی روی مبل لم داده بود و بدنش رو تمیز میکرد و پنجه هاش رو میلیسید. چانیول، تکه ماهی سرخ شده رو همونطور با چاپستیک روی هوا نگه داشته بود.
لب های بکهیون با بی میلی خم شدن:
- تتو رو میگم. اون موج فسقلی. قرار شد رسیدیم خونه ات نشونم بدیش.
بعد دست هاش رو زیر بغلش زد و به پشتیِ صندلی تکیه داد:
- ولی داری مثل باکره ها نگام میکنی.چانیول نفس عمیقی کشید:
- بکهیون.پسر پلکی زد و به چهره جدی مرد خیره شد. چانیول اشاره ای به میز کرد:
- غذا رو تموم کنیم و بعد صحبت میکنیم.بکهیون سری تکون داد و دوباره مشغول خوردن شد. اما سی ثانیه نگذشته بود که دستش رو سمت ظرف سالاد برد:
- تو از کون من خوشت اومده بود مگه نه؟!چانیول حس کرد اشتباه شنیده:
- چی؟!
مرد کم کم داشت اشتهاش رو از دست میداد..بکهیون با چنگال، کاهو ها و کلم رو توی بشقابش ریخت:
- توی مغازم آه کشیدی. یادت نیس!؟ اصلا وایسا ببینم، تو چرا هی دم مغازه من چرخ میزدی؟ بعدشم اومدی تو و تا خم شدم ماهی بردارم، آه کشیدی! به خاطر کونم بود مگه نه!؟چانیول حالا یادش میومد. اون خرچنگی که انگشتش رو چنگ زده بود و بعد چانیول شوتش کرده بود! گونه های گل انداختهٔ بکهیون یادش میومد و بعد اون بهش کارت هتل داد! چانیول خنده ای از روی بیچارگی کرد. چنگال و قاشقش رو کنار گذاشت و شروع کرد قهقهه زدن.
بکهیون با تعجب نگاهش کرد:
- چی شد؟چانیول از جا بلند شد:
- من خیلی خوشبختم. پاشو.بکهیون سالاد کلمش رو خِرچ خرچ جوید:
- نیازی نیست تا اتاق خواب براش بری. همین جا بِکَنی هم قبوله!چانیول با همون لبخند مضحک روی لب هاش، نفس عمیقی کشید:
- لطفا بیا.بکهیون چنگالش رو پایین گذاشت:
- حالا که اصرار میکنی، باشه.چانیول به طرف اتاقی که روی درش پروانه های کاغذی سبز چسبیده بود رفت. بکهیون کنارش قرار گرفت و به در نگاه کرد:
- عام... اوریگامی دوست داری نه؟منظور بکهیون به پروانه ها بود. چانیول نفس گرفت و در رو باز کرد. بکهیون داخل اتاق شد و با دیدن وسایل داخل اتاق، مکث کرد. تخت تک نفره ای با ملحفه و بالش سبز و همینجور فرش مخملی سبز تیره و.. اون عروسک بزرگ تمساح چی میگه؟
YOU ARE READING
𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬
Fanfiction- گریه کردی؟ نگاه تهیونگ واقعا تغییر کرده بود. نسیم شبانهی سئول زیر سرمهایِ موهاش میزد و اونها رو تاب میداد. کاش میتونستم این نگاه نگران رو همیشه برای خودم داشته باشم. - چیزی نیست. بازم دروغ بود اما حداقل گریه کردنم رو انکار نکردم. ~~~~ - پرستو...