اینم درخت کیوی عه که یه تصوری ازش داشته باشین. میدونستین یه مدل هم کیوی خیلی کوچولو وجود داره؟ بمکیکیکیچکیوبوبچوی عرررر
:
:
:باید اعتراف کنم که هیچ وقت همچین باغ تر و تمیز و مرتبی رو ندیده بودم. اوه آره... فقط یه باغ نبود، یه باغ شیک و حرس شده. بوته های منظم و درخت های ردیفی که با داربست شاخه هاشون رو به هم بسته بودن.
- چقدر کیوی داره.
هانا با ذوق گفت و پایین و بالا پرید.لبخند زدم:
- آره. و خیلی هم مرتبه.تهیونگ که جلوتر راه میرفت گفت:
- مامانم به حرس کردن خیلی اهمیت میده.دنبال تهیونگ، به زیر داربست های نسبتا بلند رفتیم. شاخه های درخت ها، غرق در کیوی بودن. ولی به نظر نمیومد همشون رسیده باشن. پوست بعضیاشون هنوز سبز بود و پرزدار و قهوه ای نشده بود. تهیونگ دستش رو از بین شاخه ها بالا برد و یک کیوی رسیده چید. اون رو جلوی هانا گرفت:
- برای شما خانم زیبا.هانا با ذوق لب هاش رو داخل دهنش کشید و کیوی رو از دست تهیونگ گرفت:
- ممنون!تهیونگ لبخند زد و یکی هم برای من چید. اون رو جلوم گرفت:
- اینم برای تو.
تشکر کردم و کیوی رسیده رو ازش گرفتم. هانا بدون اینکه چیزی بگه، کیوی رو با پوست گاز گرفت. هینی کشیدم:
- هانا باید بشوریش!تهیونگ دستش رو توی هوا تکون داد:
- هی نگران نباش. ما به درخت های باغمون سم نمیزنیم. چیزی نمیشه.اخم کردم:
- مگه فقط برای سم میگم؟ گرد و خاک و کلی میکروب ممکنه بهش باشه.تهیونگ بیخیال به کیوی خودش گاز زد:
- همین چند روز پیش بارون اومد. همشو شسته. وسواس داری؟کمی این پا و اون پا کردم:
- نه اونجو-- چرا دایی وسواس داره. اون روز اینقدر کف استخر رو سابید که میشد توش شربت درست کرد. آخه دایی چرا اینقدر آب هدر میدی؟ کار زشتیه!
کاش هانا پسر بود اونوقت جوری کتکش میزدم که.. نه. حتی اگه یه پسر تخص و روی مخ بود هم دلم نمیومد کتکش بزنم. شاید فقط یه در کونی با دمپایی. آره.
YOU ARE READING
𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬
Fanfiction- گریه کردی؟ نگاه تهیونگ واقعا تغییر کرده بود. نسیم شبانهی سئول زیر سرمهایِ موهاش میزد و اونها رو تاب میداد. کاش میتونستم این نگاه نگران رو همیشه برای خودم داشته باشم. - چیزی نیست. بازم دروغ بود اما حداقل گریه کردنم رو انکار نکردم. ~~~~ - پرستو...