عیدی میقولین؟🙂🍉
.
.- تو توی شلوارت شاشیدی؟
اولین حرفی بود که افسر پلیس وقتی به دو پسر توی سلول پاسگاه رسید، گفت. یه زیر دستی و چند تا ورق توی دستش بود و کاملا بی حوصله به نظر میرسید، انگار که چانیول و بکهیون، بیسکوییت شکلاتی مورد علاقش رو یواشکی خوردن.
چانیول برای بار سوم توی اون شب جواب داد:
- لیموناده.بکهیون نگاهی به افسر کرد:
- نمیشه بذارین من برم؟ معذرت خواهی کردم که.افسر چشم هاش رو ریز کرد:
- تو بیون بکهیون، سابقه ات خرابه. یه بار دیگم پات به اداره پلیس باز شده. چرا آدم نشدی هنوز؟ نکنه دلت حبس میخواد؟چانیول با تعجب به بکهیون نگاه کرد:
- فکر نمیکردم همچین آدمی باشی.بکهیون خندید که باعث شد زخم روی گونه اش کشیده بشه:
- اوخ! خب من یکم عشق و علاقم به انسان ها زیاده. اونا واقعا دوست داشتنی ان. مخصوصا مرد ها!
و نگاه ناجوری به سر تا پای چانیول انداخت.چانیول مثل باکره ها ازش فاصله گرفت و تشر زد:
- چیو دید میزنی!؟افسر پلیس با تاسف سری تکون داد. بکهیون دوباره خواهش وار میله ها رو چسبید:
- میشه حداقل گوشیم رو بهم بدین؟ باید یه زنگ بزنم. یادم رفته فیلتر هوای آکواریوم ها رو روشن کنم ممکنه ماهیام بمیرن.افسر نگاهی به صورت زخم و خاکی پسر انداخت و نچ نچی کرد:
- نگاش کن. تو که بلد نیستی دعوا کنی چرا خودتو میندازی وسط معرکه؟بکهیون انگشت اشاره اش رو سمت چانیول گرفت:
- من فکر کردم اون میتونه کتک بزنه، جوگیر شدم. رفتم مثلا کمکش کنم ولی ظاهرا فقط بلده داد بزنه.چانیول اخم کرد:
- من به خاطر تو اومدم بار. تو ترسیده بودی!بکهیون پوزخند زد:
- کی ترسیده بود!؟ تو نرسیده شلوارت رو خیس کرده بودی!چانیول پلک هاش رو بست:
- لیموناده..افسر وسط حرفشون پرید:
- در هر صورت اون پسری که بهش حرف نامربوط زدی رضایت داده و میتونی بیای بیرون. فقط این برگه ها رو اول امضا کنین. دیگه هم دنبال شر نگردید.چانیول اخم کرد:
- اونا ما رو کتک زدن!- اونا هم جریمه شدن آقا. میخواید شکایت کنید؟
چانیول سر تکون داد:
- نه. دنبال دردسر نیستم.بکهیون زیر دستی و کاغذ ها رو از دست افسر گرفت. خودکاری که افسر بهش داد رو چند بار روی دستش کشید تا جوهرش پایین بیاد و بعد برگه ها رو امضا کرد. افسر، در سلول رو باز کرد و بکهیون سرخوش بیرون پرید:
- ممنونم!- حواستو جمع کن بیون.
- حتما قربان!
و منتظر نموند تا چانیول هم بیرون بیاد و به طرف میزی رفت که بهش وسایلش رو پس بدن. چانیول بعد از امضا کردن ورقه ها از سلول بیرون اومد.
YOU ARE READING
𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬
Fanfiction- گریه کردی؟ نگاه تهیونگ واقعا تغییر کرده بود. نسیم شبانهی سئول زیر سرمهایِ موهاش میزد و اونها رو تاب میداد. کاش میتونستم این نگاه نگران رو همیشه برای خودم داشته باشم. - چیزی نیست. بازم دروغ بود اما حداقل گریه کردنم رو انکار نکردم. ~~~~ - پرستو...