20 | قارچ های جنگلی

1.8K 567 344
                                    

پسرک سبز رنگم بیست پارت شد! ╥﹏╥
دوازده کا ویو مرسی مرسییی!!!!!!🍉

آهنگ پارت توی چنلم هست: purplewhisky
_________________________________________

فکرش رو میکردید بعد از یک ساعت آفتابِ سوزان و هوای بدون یه لکه ابر، توی جینشینگ بارون بگیره؟ خب بارون های یهویی و موسمی اصلا چیز عجیبی نبودن. اما بارون اونقدر شدید نبود که برنامهٔ جنگل گردی بابا رو خراب کنه.

معمولا بعد از یه بارندگی شدید، قارچ های زیادی توی ارتفاعات جنگل رشد میکنن. مخصوصا اگه بارندگی همراه با رعد و برق باشه. البته ما امروز به خاطر بارندگی دو هفته پیش برای چیدن قارچ اومده بودیم. و خب مطمئنا به خاطر بارندگی دیروز، قرار بود دوباره کلی قارچ توی جنگل دربیاد.

زمانی که دانشجوی شیمی بودم، یه تحقیق درباره رعد و برق و اینا داشتم. درواقع نه روی قارچ ها! گفتم که، من شیمی خوندم نه زیست. تحقیقم در مورد واکنش هایی بود که این وسط اتفاق میوفتاد.

باید بدونین که قارچ ها گیاه نیستن و قابلیت فتوسنتز ندارن. درنتیجه از مواد آلی و آمادهٔ بقیه جونورا استفاده میکنن. خب اونا تجزیه کننده ان و عاشق نیتروژنن! توی هوا هم به مقدار فاکی و زیادی نیتروژن مفت و مجانی هست! اما این قارچ های بیچاره و خیلی از موجودات دیگه، نمیتونین از این نیتروژنِ جوی استفاده کنن. حالا فکر کنین؛ وقتی یه رعد به زمین برسه، طبق یه سری واکنش مقدار وحشتناک زیادی از نیتروژن جوی رو وارد خاک میکنه! به همین راحتی، خاک مرطوب جنگل پر از نیتروژنِ محبوب جونورا میشه که قارچ ها زودتر از بقیه قاپش میزنن و سرِ سه چهار روز جنگل رو از خودشون پر میکنن! جذاب نیست!؟

- جونگکوک حواست هست؟
چانیول برای بار سوم گفت و من به خودم اومدم:
- ببخشید. چی؟

باید ذهنِ علاقه مندم رو کنترل میکردم. گاهی کر و کورم میکرد!

چانیول آهی کشید و دوباره با قرار گرفتن نزدیک من، سرش رو جلو آورد:
- قراره بریم حموم دیگه. بعد از جنگل میریم حموم. نمیدونم چه غلطی کنم! بابات اگه ببینه روی شکمم تتو هست که بدبختم!

قارچِ صدفی دیگه ای رو از زمین چیدم و توی سبدم گذاشتم:
- بابا توی حموم عینکش بخار میکنه، نمیبینه. اگه برش داره هم که دیگه کلا نمیبینه! میتونی سعی کنی دورتر ازش بشینی.

چانیول قارچ های توی سبد خودش رو ریخت قاطی قارچ های من:
- خب به فرض محال؛ اومدیم و دید. چه شِکَری بخورم!؟

لبخند ملیحی زدم:
- شکر قهوه ای!

چانیول با چهرهٔ "وای خدا چقد بامزه ای، با خیارشور ها خوابیدی!؟" نگاهم کرد و من لبم رو داخل دهنم کشیدم. خودم هم به قدر کافی از استرس پر بودم. کافی بود تهیونگ کف پام رو ببینه! نمیتونستم به واکنشش فکر کنم. لعنتی.. یعنی ردم میکرد؟

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Where stories live. Discover now