50 | پینوکیو

1.9K 639 248
                                    

آهنگ پارت: Suzume no Tojimari

- مامان! جونگکوک نمیذاره دوچرخه رو سوار شم! بهش بگو پیاده شه!
دختر یازده ساله‌ غرغر کرد و دست به سینه، کنار در پشتی خونه ایستاد.

- جونگکوک قرار شد نوبتی باشه دیگه، پیاده شو جیهوا هم سوار شه.
زن در حالی پوست اضافی و گِلیِ پیازچه ها رو میکَند گفت.

پسر لاغری که سوار دوچرخه‌ی باباش شده بود، با خنده دور خواهرش چرخید:
- پیاده نمیشم! تو امروز  آخرین سیب زمینی توی بشقاب رو که مال من بود، خوردی! حالا اگه میتونی منو بگیر!

دختر با عصبانیت دست هاش رو مشت کرد:
- جئون جونگکوکِ عوضی! نذار با گاو های بابا توی طویله زندانیت کنم!

- اونوقت رخت خوابت رو با پِهِن ها یکی میکنم!

- دستم بهت برسه میکشمت!

- پس تند تر بدو چرا عقب افتادی؟!

نور خورشید هوا رو نارنجی تر میکرد. بعد از ظهر های سپتامبر، هوای جینشینگ خنک بود. آلو های درختچه‌ی پشت خونه رسیده بودن و مثل توپ های کوچولو، با رنگ بنفش و زردی میدرخشیدن. مرغ های سفید و حنایی تا غروب اطراف خونه ها میگشتن و سعی میکردن از در های باز آشپزخونه، بیان داخل. قاصدک ها کم کم تموم میشدن و فقط پیچک های دور حصار ها غنچه داشتن.

- دوچرخه‌ی بابا ترمزش نمیگیره جونگکوک، تند تر نرو‌!
جیهوا با نگرانی گفت و دنبال جونگکوک دوید.

پسر که از خوردن باد زیر موهای سیاه و مواجش لذت میبرد، خندید:
- شکستت رو قبول کن نونا، قرار نیست اینجوری گول بخورم!

جیهوا نگران تر از سرعتی که جونگکوک میگرفت گفت:
- دارم جدی میگم کو! وایسا!

اما پسر بچه، با لجبازی بیشتری رکاب زد و وارد سرازیری شد، همچنان رکاب میزد و از هیجان، جیغ میکشید.
- هووو!!

جیهوا با نفس هایی گرفته، کنار درخت ایستاد و تماشا کرد که جونگکوک با چه سرعتی از کنار دریاچه رد شد و سمت خونه های پایین دست رفت. دختر از گرما عرق کرده بود. تا روی زانوهاش خم شد تا نفس راحتی بکشه.

اما درست لحظه‌ای که سرش رو بالا آورد، با صدای کشیده شدن جسمی فلزی روی قسمت آسفالتیِ کوچه‌ی پایین دست، وحشت زده سر جاش ایستاد. هینی کشید که توی زمزمه‌ی باد گم شد. مردمک های چشمش لرزید. کشیده شدن صورت دوقلوش روی زمین کافی بود تا قلبش فرو بریزه.

- جونگکوک!
جیهوا با ترس فریادی زد و دوید. بند پشت دمپاییش موقع تند دویدن، پاش رو میکشید و پوستش رو زخم میکرد. اما اهمیتی نداد و تندتر دوید.

دوچرخه و جونگکوک کف زمین افتاده بودن. پای جونگکوک زیر دوچرخه بود و جیهوا وقتی نزدیک شد دید که پوست پای پسر بدجور خراشیده شده بود و خون میومد. دختر به سرعت دوچرخه رو بلند کرد و جونگکوک با گریه پلک هاش رو به هم فشرد:
- نونا!

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Where stories live. Discover now