15 | یکی میزنم توی دهنش!

1.6K 576 227
                                    

- میتونی بلند شی.
یوجین، پسری که موهام رو رنگ کرده بود گفت. سریع نگاهم رو از تصویر تهیونگِ توی آینه گرفتم و از جا پاشدم.

دستم رو لای موهای روشنم کشیدم و لبخندی تحویل یوجین دادم:
- ممنون. خیلی قشنگ شده.

پسر که از رضایت من لبخند زده بود سر تکون داد:
- خواهش میکنم. بهتره از حالا موهات رو با شامپوی مخصوص موهای رنگ شده بشوری یا براش نرم کننده بگیری. به خاطر دکلره موهات آسیب میبینه.

سر تکون دادم:
- حتما میگیرم. ممنونم.

تهیونگ خیلی سرخوش جلو اومد و دست دور گردن یوجین انداخت:
- کارت عالیه. ریشه موهام که درومد میام پیش خودت برام رنگشون کنی.

نگاه خیرهٔ من روی شونه اون پسر و دست گندمی رنگی که روی اون آویزون شده بود، ثابت شد. حس مزخرفی بود. انگار که توی زمستون، به جای اینکه بخاری ماشین رو روشن کنی، دستت بزنه کولر رو روشن کنه! یه سرمای اعصاب خرد کن..

- دایی خیلی بهت میاد! کاش منم میتونستم رنگ کنم.

نگاهم رو به هانا دادم که ژورنال رو روی صندلی رها کرده بود و کنار من ایستاده بود. دستی لای موهای بلوطی رنگش کشیدم:
- بزرگتر که شدی هرقدر خواستی میتونی رنگشون کنی.

- آره گفتم که سبز میکنم. مثل بیلی آیلیش! دایی بریم خرید!؟

سر تکون دادم:
- حساب کنم و بریم.

و در حالی که من به سمت صندوق میرفتم، تهیونگ و یوجین به هم چسبیده بودن و برای هم چیزایی تعریف میکردن و ریز ریز میخندیدن. لب هام رو محکم روی هم گذاشتم و نفسم رو فوت کردم.

✿✿✿

قدم زدن توی یه هایپر بزرگ و خنک اونم درحالی که از جای پارک ماشینت مطمئنی واقعا لذت بخشه!

از بین قفسه های بلند و خوشبو رد میشدیم و چشم های من دنبال شامپوی مخصوص موهای رنگ شده میگشت. هانا چند دقیقه پیش به طرف قفسهٔ شکلات ها دویده بود تا شکلات سبز پیدا کنه. تهیونگ کنار من قدم میزد و سرش توی گوشیش بود. لبم رو تر کردم و فکر کردم چطوره بحثی که دو ساعته دارم توی ذهنم میجومش رو به زبون بیام..

- تهیونگ؟

- هوم؟
همونجور که چیزی تایپ میکرد گفت.

ایستادم و شامپویی که بدنهٔ زرد و سفید داشت برداشتم:
- بابای هانا رو که میشناسی، چانیول..

سعی کردم اول مقدمه چینی کنم. اگه بر حسب یک هزارم درصد هم حدسم اشتباه بود و تهیونگ میت من نبود، دلم نمیخواست جلوش مثل احمق ها جلوه کنم. نمیدونم.. شاید از اعتماد به نفسِ کمی پایینم بود. میخواستم با چانیول شروع کنم چون در هر حال باید یه مقدمه چینی هم برای هانا میکردم تا وقتی باباش رو همراه اون پسر ماهی فروش میبینه، شوکه نشه.

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt