8 | چای مسموم شده

1.7K 591 344
                                    

گوشیم رو پرت کردم روی مبل ولی طبق نشونه گیریم پرتاب نشد و کمر گربه بیچاره رو مورد عنایت قرار داد. درزیلا میوی دردناکی کرد و از روی مبل پایین پرید.

هانا غرغر کرد:
- دایی چرا گربه رو میزنی؟

نفسم رو کلافه بیرون فرستادم:
- جواب نمیده. جواب نمیده. جواب نمی-

مامان حرفم رو قطع کرد:
- یه بارم بگی میفهمیم کوک. خب منم بودم جواب نمیدادم! یکی بزنه دنده ام رو بشکنه باید جواب بدم؟ پاشو برو وسایلت رو جمع کن. توی راه دوباره بهش زنگ میزنی. اصلا به باباش زنگ بزن.

چانیول اخم کرد:
- باباش؟ من شماره بابای تهیونگ رو ندارم.

مامان به چانیول اشاره کرد:
- پس داشتی با کی حرف میزدی؟ اون مرده مگه باباش نبود؟

چانیول سری تکون داد:
- نه مادر جان. اون شوهرخالش بود. ازش آدرس میگیرم اصلا.

وسط حرفشون پریدم:
- نه! آدرسِ چی؟! یه زنگ بهش میزنم دیگه. اصلا پیام میدم بهش.

بابا قفس آقای پترسون، جوجه تیغی فسقلی رو کمی جابجا کرد:
- تو غلط میکنی. دنده پسره رو شکستی؛ میخوای با یه پیام سر و ته اشو هم بیاری؟

با ناله روی زمین وا رفتم:
- خب چیکار کنم جواب نمیده!

چانیول به طرف آشپزخونه رفت:
- فعلا بیاید ناهار رو بخوریم. عصر به آقای مین زنگ میزنم.

بوی پیتزاهای خونگی چانیول هم داشت دیوونه کننده میشد. سر تکون دادم و از روی زمین بلند شدم:
- من بشقابا رو میچینم.
و حین رفتن به طرف آشپزخونه صدای مامان از پرده گوشم پنهان نموند:
- میبینی؟ فقط برای شکمش اینجوری میدوه!

。・:*:・゚★,。・:*:・゚☆

باورم نمیشد. ینی این واقعا عجیب بود. کیم تهیونگ توی بوسان زندگی میکرد. این عجیب نیست؟ چرا اون باید توی بوسان زندگی کنه و این دلیل محکم تری بشه برای اینکه مامان، منو بکشونه خونه!؟ حالا به خاطر دیدن دزد پرتقالی هم که شده باید برم بوسان. چانیول به آقای مین زنگ زده بود و بهش گفته بود که جونگکوک شدیدا احساس عذاب وجدان میکنه و میخواد تهیونگ رو ببینه! اونم بهش گفته بود توی بوسانن و آدرسی بهش داده بود.

خب حالا من دقیقا کجا بودم؟ توی هواپیما. روی صندلی شماره 223 که دقیقا کنار پنجره ای بود که رو به بال چپی هواپیما قرار داشت. یه ردیف سه تایی سمت چپ و یه ردیف دوتایی، سمت راست هواپیما بود. هانا بین من و مامانجونش نشسته بود و بابا.. وایسا ببینم بابا کجاس؟

سر برگردوندم تا ردیف کناریمون رو ببینم ولی اونجا فقط دوتا مرد جوون نشسته بودن. رو به مامان پرسیدم:
- بابا کجاس؟

مامان همونجور که توی گوشیش داشت صفحه های اینستاگرام ملت رو چک میکرد گفت:
- پشت سرت.

هواپیما هنوز موتور هاش هم روشن نشده بود و خب برای همین مهمانداری نیومد که از مامان بخواد گوشیش رو بذاره روی حالت هواپیما. برگشتم و ردیف سه تایی پشت سرمون رو چک کردم. گوشه چشمم از تعجب چین افتاد. بابا بین دوتا دختر همسن من نشسته بود و اونا با خنده ازش سوال میپرسیدن.

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Where stories live. Discover now