17 | طالبی نارس

1.8K 585 364
                                    

چون بیشتر دلتون بچهٔ سبز رو میخواس:)🌱

ادیت نشده👀
_________________________________________

- تو یه بچه هشت ساله داری به اسم هانا.

چانیول سر تکون داد:
- برای بار سوم میگم.. بله!

بکهیون اشاره ای به درزیلا، گربه سفید رنگ، کرد:
- این عجوزهٔ پشمکی هم مال اونه!؟

چانیول چشم هاش رو بست:
- بله.

- سبز دوست داره!؟

- بله.

- من از سبز بدم میاد!

چانیول آهی کشید:
- چرا مثل بچه ها حرف میزنی؟

بکهیون لبش رو تر کرد:
- خیلی خب میرم سر اصل مطلب پس. چجوری میخوای بهش بگی براش یه بابای شماره دو پیدا شده!؟

چانیول لبخند زد:
- یعنی قبول کردی بمونی؟

بکهیون تند تند پلک زد:
- نه کی گفته!؟ فقط دارم احتمالات رو در نظر میگیرم! از بچه ها هم خوشم نمیاد همیشه مزاحم لاو ترکوندن میشن!

چانیول با فکر به هانا، نفس سنگینی کشید. از اینکه واکنش دخترش چی میتونست باشه وحشت داشت.

- خب مادرش کجاست؟ میدونه تو میتت رو پیدا کردی؟

چانیول شیرینی نارگیلی از توی ظرف برداشت و گاز زد:
- نه نمیدونه. نیازی هم نیست بدونه.

بکهیون اخم کرد:
- ولی اون مادر بچته مرد! نکنه هنوز داری باهاش زندگی میکنی و من خبر ندارم!؟

چانیول لبخند کمرنگی زد:
- طلاق گرفتیم. اون استرالیاست. پیش میتش.

دهن بکهیون همونطور نیمه باز باقی موند. چانیول بیسکوییتی برداشت و توی دهن باز مونده بکهیون گذاشت:
- جیهوا به خاطر میتش از من جدا شد. اون مرد دوستش داشت و قانون بهش این حق رو میداد که با جیهوا زندگی کنه و اگه بخواد اونو از من جدا کنه، چون میتش بود. البته میدونی.. جیهوا برای موندن با من و هانا تلاشی نکرد-

بکهیون شیرینی رو از توی دهنش درآورد و با اخم گفت:
- هانا چند سالش بود؟

نگاه کمی متعجب چانیول روی چشم های نگران و کمی عصبی بکهیون نشست:
- خب.. پنج. تازه میخواست بره آمادگی.

بکهیون با اخم های در هم لبش رو داخل دهنش کشید:
- کوچیکه. خیلی..

چانیول لبخند تلخی زد:
- آره. برای همین میترسم بهش درمورد تو بگم. میدونم میترسه. مادرش به خاطر میتش از من جدا شد و میدونم اگه بفهمه منم میتم رو پیدا کردم، وحشت میکنه.

بکهیون مکث کرد. دستش رو لای موهای نقره ای رنگش فرو برد و پنجه کشید:
- خب.. پس بهش نگو.

چانیول ابروهاش رو بالا داد:
- منظورت چیه؟

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬Место, где живут истории. Откройте их для себя