49 | جراحی

2.1K 669 523
                                    

سلوم✨️
اینم پارتی که خیلی وقته منتظرش بودید!
و نکته مهم اینکه من پزشک یا پرستار و جراح نیستم. هر چیزی هم که توی این پارت و یا پارت های آینده مینویسم، بر اساسِ دانشِ گوگله و ممکنه ایراد هایی داشته باشه. پس اگه جایی مشکلی یا تناقضی دیدید، میتونید باهام مطرح کنید🥝🌱
.
.
.
.
.
.
.
.
‌.
.
.
.
‌.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

چقدر دلم میخواست دوباره بگم پارت سر کاریه! حیحیحیحیحیحی
ولی نیست :)
دوستتون دارم💚

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

- زیر پاهاش رو بگیر، بذاریمش روی تخت. مواظب خرده شیشه ها باش.
یونگی گفت و کیفش رو روی کاناپه پرت کرد. زیر کتف جونگکوک رو گرفت. گلدون شیشه‌ای که خرده های ریز و درشتش کف زمین ریخته بود، با حرکت کفش های یونگی صدایی میداد که دل همه رو میخراشید.

خانم یو با دست دهانش رو پوشونده بود و چشم هاش از اشک برق میزد. زن اونقدر درگیر صحنه های آشنای ذهنش بود که نمیتونست حتی قدمی جلو بره. پشت سرش، هانا هنوز گوشه‌ی نرده ها توی خودش جمع شده بود و بی توجه به آفتاب داغی که وسط موهای تیره‌ش میتابید، میلرزید. بستنی ها کاملا آب شده بودن.

چهره‌ی جونگکوک فرقی با یک مرده نداشت. اما چیزی که بدجور زیر دل بکهیون میزد، دست های پسر با خون های خشک شده‌ی روشون بود. میدونست که چه اتفاقی برای جونگکوک افتاده. گلبرگ ها و لب های سرخ جونگکوک، همه چیز رو لو میداد. اما باورِ اینکه جونگکوک بیماریش رو کاملا از دید بقیه پنهان کرده بود، برای بکهیون سخت بود. قلب بکهیون از فکر اون همه تنهایی که جونگکوک تحمل کرده بود، درد گرفت.

یونگی با کمک بکهیون، پسر رو روی تختش گذاشتن. لحظه‌ی اولی که وارد اتاق شده بودن، با دیدن لکه های خون روی ملحفه طوسی و حجم زیاد گلبرگ ها، بکهیون وحشت زده تر و یونگی، عصبی تر شده بود. یونگی یادش بود جونگکوک توی چه حلقه‌ای از هاناهاکی بود. سوم.. سرفه های دردناک، تب و لرز و گاهی بی حسی بدن و به مرور تنگی نفس. اما جونگکوک در عرض چندین ساعت دو حلقه‌ی دیگه رو رد کرده بود و به حلقه‌ی آخر رسیده بود: خون.
شاید هم این خاصیت ادریسی ها بود. به هر حال ادریسی رشد سریعی داشت، گلبرگ های درشت و برگ های تیره و زبرش قطعا دردناک میشدن.

یونگی نبض و تنفس پسر رو چک کرده بود. فعلا جونگکوک از شدت افت فشار، غش کرده بود. جریان خونش کند و قلبش تپش های کمتری نسبت به حالت عادی داشت. یونگی هیچ چیزی راجع به ویژگی های خاصِ هاناهاکیِ ادریسی نمیدونست. شاید گل تونسته بود زهر وارد بدن جونگکوک کنه. حتی میتونست قبل از خفگی یا پاره کردن ریه‌ش، اون رو با شیره‌ای سمی بکشه.

یونگی با پلک هایی لرزون به جونگکوک نگاه کرد. گوشه لب های پسر خونی بود. مثل چیزی که از جیمین دیده بود.. جیمین. اون هم همینطوری رفته بود، مگه نه؟ در طی ثانیه‌ای، گلوش تنگ شد و به زنی که هول زده توی قاب در ایستاده بود نگاه کرد. به نظر میرسید که هر دو از یک چیز رنج میکشیدن.

𝙆𝙄𝙒𝙄🥝|𝘷𝘬,𝘤𝘩𝘣𝘬जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें