Free Fall /Ziam~ By Atusa20

By atusa20

242K 33.5K 15.6K

+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خ... More

مقدمه
cast
|1|
|2|
|3|
|4|
|5|
|6|
|7|
|8|
|9|
|10|
|11|
|12|
|13|
|14|
|15|
|16|
|17|
|18|
|19|
|20|
|21|
|22|
|23|
|24|
|25|
|26|
|27|
|28|
|29|
|30|
|31|
|32|
|33|
|34|
|35|
|36|
|37|
|38|
|39|
|40|
|41|
|42|
|43|
|44|
|45|
|46|
|47|
|49|
|50|
|51|
|52|
|53|
|54|
|55|
|56|
|57|
|58|
|59|
|60||Last|
Free Fall Ever After

|48|

2.6K 438 57
By atusa20

سلام به همه
مقدار زیادی از فری فال نمونده
من متاسفانه شرایطم عوض شده و فقط شبا میتونم سر بزنم به واتپد
بنابراین شبا اپ میکنم که هم آپ کنم هم شما بخونین
دوستتون دارم
اگه کامنتارو جواب ندادم ناراحت نشین لطفا ولی همشو میخونم قسم میخورم

.....

حتما یه شوخی بود مگه نه؟این حتما یه شوخی مسخره و بی سر و ته بود

نه امکان نداشت، آخه چطور میتونست تا همین چند ساعت پیش زین در حال بوسیدنش بود

دقیقا یادش بود که قبل از اینکه غرق خواب بشه
زین بهش گفته بود که دوستش داره! مگه آدم کسی رو که دوست داره بدون خداحافظی ول میکنه و میره؟!

خداحافظی؟ چه خداحافظی باشکوه تر از یه سکس عاشقانه و نامه که معلومه با اشک خیس شده و بعد خشک شده؟!

به نوشته های توی نامه خیره شده بود، انگار حرکت میکردن و توی هوای معلق میموندن

هر کلمه پشتش دردی بود که توی قلبش مثل خنجر فرو میرفت

یعنی به همین راحتی زین رفته بود؟ کجا؟ کجا رفته بود؟!
چند ساعت بود که به اون نامه خیره شده بود؟ چند قطره اشک به اشکای خشک شده ی نامه پیوسته بود؟!
دستشو روی صورتش اورد و اشکاشو کنار زد

حالا باید چیکار میکرد؟ حس میکرد پشتش خالیه،توی این لحظه هیچی جز اینکه زین درو باز کنه بیاد تو و به اشکاش بخنده نمیخواد

از جاش بلند شد و با بیحالی سمت پاکت سیگارش رفت
با دیدن پاکت خالی سیگار با عصبانیت روی میز کوبیدش

+لعنت...لعنت بهت زین مالیک...لعنت بهت کارولین...لعنت به عشق بی موقع...لعنت به من...لعنت به من...لعنت به من

روی دو تا زانوهاش روی زمین نشست و با دستاش صورت اشکیشو پوشوند

با زنگ خوردن دوباره ی گوشیش با گیجی سمتش رفت
با دیدن شماره ی ناشناس اخم کرد و جواب داد

+الو؟

خودش از صدای خودش متعجب شد، بخاطر فریاد و گریه و بغض یه چیزی شبیه فاجعه شده بود

-لیام راه افتادی؟

کجا؟ کجا باید راه میوفتاد؟ مگه جز نامه و رفتن زین خبر بد دیگه ایم بود؟

-لیام؟ باید بیای برای اینکه بچه رو ببرن تو قسمت مراقبتای ویژه امضا بزنی

یادش اومد! بچش دنیا اومده بود! درست زمانی که پدرش توی بدترین حال خودش بود

+باشه...الان راه میوفتم

مادر کارولین متوجه گیجی و منگی لیام بود فقط باشه ای گفت و تلفن رو قطع کرد

سمت ساکش رفت و وسایلش رو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت

بعد از اینکه در زد وارد اتاق هری شد

+قربان

احترام گذاشت

-چی شده پین درباره ی مالیک سوال داری؟

نگاه لیام روی صورت جدی هری لغزید پس استایلز خبرداشت

+شما...خبر داشتین؟!

-آره انتقالی گرفت

+کجا؟

-فک نمیکنم به تو مربوط باشه پین

لیام حس میکرد دهنش خشک شده و نمیتونه حرف بزنه دوبار آب دهنشو قورت داد و آماده ی حرف زدن شد

+قربان...من دوست دخترم حامله بود و حالش اصلا خوب نبود اضطراری بچه دنیا اومده و هردو توی مراقبت های ویژه ان و من به عنوان پدر باید بیمارستان باشم میدونم زیاد مرخصی گرفتم ولی مجبورم برم

-چقدر پین؟چقدر مرخصی میخوای؟ این بار آخره

+ممنون قربان یه هفته کافیه

هری سرشو تکون داد و برگه ای بهش داد

برای بار هزارم دکمه ی پلی گوشیشو فشار داد صدای نفس های منظم لیام توی گوشش پیچید

یعنی الان فهمیده بود؟ حالش خوب بود؟

-به چی گوش میدی؟!

با شنیدن صدای لویی هنذفری رو از گوشش دراورد

-چیز خاص نیست

لبخند کوچیکی زد

-سخته؟

-چی؟

-دوری...جدایی...گذاشتن و رفتن

زین سرشو تکون داد به قطره ی اشکش که کف دستش ریخت خیره شد

-خیلی ...حالش یه جوریه لویی..انگار...انگار دلمو اوردم بیرون و دارن میسوزوننش...انگار...هیچ چیز خوبی تو این دنیا جز حس بین بازوهای لیام بودن وجود نداره... دلم میخواس میتونستم پرواز کنم...برگردم...کاش میشد زمان برگرده عقب...

لویی دستشو روی زانوی زین گذاشت

-بهت زنگ نزده؟

زین سرشو به دو طرف تکون داد

-سیم کارتشو دراوردم داشتم میومدم انداختم توی جوی آب

لویی سرشو تکون داد

-میشه یه خواهشی بکنم لویی؟

-چی

التماس صدای زین طوری بود که لویی ندونسته میدونست که قراره انجامش بده

-زنگ میزنی به فرمانده استایلز تا حالشو بپرسی؟ من مطمئنم تا الان فهمیده و سراغمو گرفته لطفا

لویی سرشو تکون داد و تلفنشو برداشت

بعد چند لحظه لویی جلوی چشمای کنجکاو زین که از استرس ناخونشو میجویید با هری حرف زد

-الو؟ هز؟...لیام فهمید زین رفته؟...چی گفت؟...واقعا؟؟ آخی بیچاره...چقد؟...باشه...من دیگه برم دوستت دارم بای

لویی تلفنو قطع کرد و سمت زین برگشت

-فهمیده...و پرسیده کجا رفتی...هری میگه داغون بود...خیلی داغون صداش درنمیومده..و اینکه یه خبر بد دیگه ام بود...دوست دخترش حالش بد شده مجبور شدن بچه رو خارج کنن

-نه...

لویی سرشو تکون داد

زین احساس کرد زمان ایستاد...چی کار کرده بود؟ لیام حالا چطور این همه فشارو تحمل میکرد؟

-حال...ب..بچه...بچه خوبه؟ چیزی نگفت؟

-فقط گفت برای اینکه هم بچه هم مادر توی مراقبت ویژه ان لیام باید اونجا باشه

زین لبشو گاز گرفت و به زمین خیره شد، کاش پیشش میموند...

-حتما حالش خوب نیست

اشکاش پشت سرهم روی گونش سر میخورد و صورتشو خیس میکرد با دستاش صورتشو پوشوند

-نرم پیشش...؟

-زین...حالا که رفتی برو...برگشتنت همه چیو بدتر میکنه!

زین لبشو گاز گرفت و سرشو تکون داد...

-اگه من نباشم اونم بهتر مراقبشونه...اینطوری بهتره...اینطوری بهتره

قسمت آخر حرفش به زمزمه تبدیل شد...فقط قصد داشت خودشو اروم کنه

لویی به ساعت نگاه کرد

-الاناست که قطار بیاد نمیخوای بری؟!

-چرا

با بیحالی از جاش بلند شد و ساک و کتشو توی دستش گرفت

-بریم برسونمت

-نه...ممنون میخوام قدم بزنم

لویی سرشو تکون داد شونشو فشار داد

-مراقب خودت باش شمارمو که داری وقتی شماره ی جدید گرفتی بهم خبر بده

-باشه..فقط تو هم حواست به لیام باشه و از حالش بهم خبر بده ...خواهش میکنم

لویی سرشو تکون داد و باشه ای گفت و پشت سر زین تا کوچه رفت و براش دست تکون داد

لویی حدس میزد که رابطشون به اینجا برسه...همه حدس میزدن...حتی خود لیام!

پله های بیمارستان رو دو تا یکی کرد و خودشو به پرستار مسئول رسوند

+ببخشید من پارتنر کارولین میلر هستم کجان؟!

پرستار آدرسی رو گفت و لیام به راه افتاد

هر کسی که میدیدش متوجه گیجی و منگیش میشد! انگار که داشت توی خواب راه میرفت

صداش گرفته بود و چشما و بینیش از شدت گریه قرمز بود و با بیحالی قدم برمیداشت

+واندا

مادر کارولین با دیدن کارولین برگشت و بهش نگاه کرد

-اومدی؟! برو پیش دکتر اونجا

با دست اتاقی رو نشون داد

+حالشون چطوره؟!

لیام قبل از اینکه بره پرسید

-کارولین خوبه ولی بچه...اگه توی دستگاه نمونه زنده نمیمونه

لیام آب دهنشو قورت داد...با فکر کردن به اینکه بچه زنده نمونه...حس میکرد اگه بچش زنده نباشه دیگه دلیلی براش نمیمونه و باید بره و یه گوشه بشینه و هیچوقت از جاش بلند نشه

با زدن تقه به در دکتر اجازه ی ورود داد

+لیام پین هستم پارتنر کارولین میلر

دکتر از جاش بلند شد و با لیام دست داد

-آه بله بفرمایید

لیام روی صندلی نزدیک میز دکتر نشست

+میشه شرایط رو توضیح بدین؟

-خب موضوع که روشنه هر بچه ای باید نه ماه کامل توی شکم مادرش بمونه! ما حامله گی رو به سه قسمت سه ماهه تقسیم میکنیم و اگر بچه توی این هر کدوم از این سه ماه دنیا بیاد به قدر کافی برای زندگی قوی نیست...دخترکوچولوی شما توی سه ماه آخر دنیا اومده...نمیگم شانس نداره...داره ولی خیلی سخته...اون مراقب بیست و چهار ساعته به مدت دو تا سه ما میخواد و بعد اون، اون یه بچه ی سه ماهه حساب نمیشه بلکه یک ماهه حساب میشه

+باید چیکار کنیم؟!

-باید تا یک ماه توی دستگاه بمونه همینجا...بعد از نگه داری با مادره و نیازمنده خوراکی های تقویت کننده و توجه زیاده...

+پس دخترم زنده میمونه؟!

-اگه مثل مادرش قوی باشه قطعا زنده میمونه

+کارولین چی دکتر؟!

-ایشون بعد از اینکه مرخص شد خون ریزی شدیدی خواهد داشت که فوقش بعد از یک هفته رو به بهبودی میره و جای نگرانی نیست

+ممنون دکتر

لیام با حس برداشته شدن وزنه ی بزرگی از روی قلبش با لبخند خیلی کمی نفس عمیقی کشید

+من میتونم دخترمو ببینم؟

-بله حتما


.......

مرسی از نظرای قشنگی برام گذاشتین
ببخشید که نتونستم همشو جواب بدم
دوستتون دارم❤❤



Continue Reading

You'll Also Like

38.2K 7.5K 35
[completed] عروسک باربی رفت. و همچنین پسری با موهای مشکی و مژگان بلند. همه میرفتند. what do you do when a chapter ends? Do you close the book and nev...
89.2K 12.8K 82
چهار ساله همه ازش متنفرن... پدر... مادر... برادر... حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو به درد میارن... فقط و فقط به جرم بی گناهی... بی گ...
672K 92.3K 115
Highest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست...
3.4K 843 8
نبودن. [ ن َ دَ ] (مصدر منفی) عدم. نیستی. وجود نداشتن. معدوم بودن. مقابلِ بودن. Ziam.