Free Fall /Ziam~ By Atusa20

By atusa20

242K 33.5K 15.6K

+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خ... More

مقدمه
cast
|1|
|2|
|3|
|4|
|5|
|6|
|7|
|8|
|9|
|10|
|11|
|12|
|13|
|14|
|15|
|16|
|17|
|18|
|19|
|20|
|21|
|22|
|23|
|24|
|25|
|26|
|27|
|28|
|29|
|30|
|31|
|32|
|33|
|34|
|35|
|36|
|37|
|39|
|40|
|41|
|42|
|43|
|44|
|45|
|46|
|47|
|48|
|49|
|50|
|51|
|52|
|53|
|54|
|55|
|56|
|57|
|58|
|59|
|60||Last|
Free Fall Ever After

|38|

3.4K 511 484
By atusa20

سلام بیبز😍
ته پارتو بخونین یه کوچولو حرفام مهمه

.......

-تا بعد نهار آزاد ساعت سه همینجا

هری آزاد باش اعلام کرد و سمت اتاق خودش حرکت کرد
لیام هم سمت خوابگاه راه افتاد و وارد شد
زین در حال بازی با گوشیش بود

-تلفنت چندبار زنگ خورد

+جواب دادی؟!

-نه

لیام سرشو تکون داد و تلفنش رو برداشت همونطور که حدس میزد کارولین بود

شماره ی کارولین رو گرفت و همونطور که به نیم رخ زین خیره شده بود بوق های انتظار تلفن رو شمرد

-الو؟ لی...

+الو سلام زنگ زده بودی؟

-آره نمیخواستم حال خودت و زین رو بپرسم

+ممنون من خوبم زین هم بهتره

زین زیر چشمی حواسش به لیام صحبت هاش بود و لیام هم اینو میدونست

-یادت که نرفته امروز چه روزیه

+نه...معلومه که نه متاسفم که دورم ازت

لیام همچنان به زین نگاه میکرد از ته دلش متاسف نبود!از این مطمئن بود

-هوم تازه دخترتم سلام میرسونه

لیام مطمئن بود که کارولین داره به پهنای صورتش لبخند میزنه ولی نگاه لیام روی صورت زین بود گوشی رو توی دستش فشار میداد و لبشو گاز میگرفت

+توم سلام منو بهش برسون

-باشه

+من دیگه باید برم

-باشه لی مراقب خودت باش دوست دارم

+توم مراقب خودت باش فعلا

کارولین تلفن رو قطع کرد و به بهش خیره شد چیز جدیدی نبود لیام اکثرا جواب دوست دارم هاش رو نمیداد
چه انتظاری از رابطه ی فرو ریخته داشت

همین الانشم که لیام رو داشت به لطفا کوچولوی توی شکمش بود

روی تخت نشست و زانوهاشو بغل کرد!کارولین یه رختر بود،دخترا حسای قوی ای دارن

کارولین این رو حس میکرد که لیام اندازه ی خودش بهش شور و علاقه نداره

همیشه بی توجهی هاش رو میشمورد ولی چیزی نمیگفت لیام از پسرای دور و برش بهتر بود

پس سعی میکرد چیزی نگه، و به اذیت شدنش فکر نکنه،به این فکر نکنه که اکثرا خودش بود که پیش قدم بود
توی جشن گرفتن ها توی سکس توی همه چی این کارولین بود که شروع میکرد

این درست نبود که بگه لیام ازش دور شده، لیام از اول هم بهش نزدیک نبود

کارولین دقیقا یادش بود که وقتی سونوگرافی رو توی دستش گرفته بود تا به لیام راجع به گندی که زدن بگه لیام اومده بود تا باهاش بهم بزنه!

لیام تقریبا حرفاشو گفت و بعد کارولین کاغذ و عکس رو گذاشت کف دستش

و خوب یادش بود که لیام قبولش نمیکرد و چقدر کلنجار رفته بود تا قبولش کنه! کارولین حس میکرد که لیام حس پدرانه ای به بچه ی داخل شکمش نداره!

فقط سعی میکنه مسئولیت پذیر باشه! وقتی بعد از بارداری شش ماهی رو با هم زندگی کردن لیام رابطش باهاش گرم تر شد و بیشتر باهاش صحبت میکرد و این کاملا توسط کارولین قابل لمس بود

ولی حالا بخاطر گذروندن دوره ی آموزشی لیام حتی بیشتر از قبل ازش دور شده و روی بلندی قرار گرفته

جایی که کارولین امیدی به،به دست اوردنش نداره، میدونه که بعد از بدنیا اومدن بچه امید خیلی کمی برای نگه داشتن پیش لیام پیش خودش داشت

با صدای فریاد مادر لیام از تو افکار درهمش بیرون اومد

-کارولین مگه بهت نگفتم این سیب زمینی رو اینطوری خورد نکن؟

کارولین نفس عمیقی کشید و سعی کرد با فکر کردن درباره ی سلامتی بچش خونسردی خودشو حفظ کنه
اون زن واقعا رو مخ بود

-معذرت میخوام ولی واقعا حالم خوب نیست

صدای تمسخر کارن رو میشنید که میگفت کارولین الکی میکنه

قطره های اشک ناخودآگاه گونه اشو خیس کرد"کاش زودتر این دو ماه تموم بشه و من از این خونه راحت شم"

گوشی رو قطع کرد و کنار زین نشست

+نهار خوردی؟

زین سرشو به چپ و راست تکون داد

+پاشو بریم بخوریم

-نمیخورم

+چرا؟

زین چشم غره رفت خودشم نمیدونست چرا ناز میکنه فقط میدونست که بدجور حسودی کرده

-برو با کارولین بخور

ابروهای لیام بالا پرید

+چی؟

بعد بلند خندید و دستشو دور گردن زین انداخت

+زین کوچولو مالیک حسودی میکنه؟

-کوچولو خودتی...برو کنار...

زین لیامو با آرنجش پس زد و اخم کرد

-متاسفم که دورم ازت

زین لبشو کج کرد و ادای لیامو دراورد باعث شد لیام قهقهه بزنه

+زی انروز سالگرد سه سالگی رابطمونه...و خب نمیدونم باید میگفتمش

زین خشکش زد کارولین سه سال بود که لیامو داشت...

-اوه...متاسفم...بخاطر من رابطتون داره...داره بهم میخوره

لیام شونه هاشو بالا انداخت

+من دوسش داشتم و دارم ولی...ولی همه چی یه جور عجیبی فاکیه...دوسش دارم ولی هیچوقت نخواستم بطور جدی باهاش باشم و از وجودش لذت ببرم ینی نمیبرم...همیشه فکر میکردم همین که حس کنی از یکی خوشت میاد ینی عاشقشی...من کارولینو دوست دارم و ازش حس خوبی میگیرم ولی الان....احساس میکنم اشتباه میکردم...تازه میفهمم لذت بردن از وجود یکی یعنی چی...تازه میفهمم وقتی رفیقم بهم گفت پایه های رابطه ی منو وارولین سسته و اصلا جدی نیست یعنی چی...متوجه میشی چی میگم؟

زین سرشو تکون داد: من عذاب وجدان دارم شبا نمیتونم خوب بخوابم دارم بخاطر این حسای خوب اذیت میشم لیام...

صدای زین آروم و پر از بغض بود

+میدونم منم دارم فقط دو ماه صبر کن تا بچه دنیا بیاد...بعدش همه چی خوب میشه

-خب حالا بگو از کجا این همه چیز فهمیدی؟

زین سرشو روی زانوی پای سالمش گذاشت و با شیطنت به لیام نگاه کرد

+از تو...از حسایی که از تو میگیرم فهمیدم...فهمیدم میشه یه نفرو نه صرفا بابت سکس و گرایش،خواست و ازش لذت برد

زین لبخند زد و لبشو گاز گرفت

-میگن یکی یبار خیانت کنه دوباره ام میکنه

لیام سکوت کرد! لیام خیانت کرده بود؟

درسته شاید از دور به نظر شبیه خیانت میرسید ولی تنها خودش و کارولین میدونستن که این رابطه، اصلا شبیه یه رابطه ی معمولی نبود و چندبار تموم شده بود و فقط بخاطر عادتی که بهم داشتن دوباره برگشته بود و حالا هم
تنها نطقه ی اتصال اون دو نفر اون موجود کوچولوی از همه جا بیخبر در حال رشد بود

-بیخیال بیا بحثو عوض کنیم کی باید برگردی سر تمرین؟

+ساعت سه

-خوبه پس وقت هست

+برای چی؟

-بوس لیام...من بوس میخوام زخمای لبم تقریبا خوب شده

لیام خندید

+ولی من غذا میخوام

-بی احساس

+تو با احساسی؟ اینجوری بوس میخوان؟

-پس چیکار کنم؟

+باید جلو بیای و غافلگیر کنی اینجوری

لیام همونجوری که جلو میرفت روی لباش زمزمه کرد و بلافاصله بعد تموم کردن جملش لباشو به لبای زین کوبوند و زین توی دهنش هومی کشید و لیام بین بوسه لبخند زد

دستاشو دور کمر باریک زین انداخت و کشیدش جلو به خودش نزدیک ترش کرد دستای زین دور گردنش حلقه شد و سرشو کمی کج کرد تا بیشتر دسترسی داشته بود

زین یا ولع بیشتری لبای لیامو مک میزد و گاز میگرفت
از هم فاصله گرفتن و لیام پیشونیشو به پیشونی زین چسبوند

+یاد گرفتی؟

چشمای زین هنوز بسته بود:دلم برای لبات تنگ شده بود
لیام تک خنده ای کرد و دوباره لباشو روی لبای زین گذاشت و زین بی چون و چرا همراهی کرد

بعد از اینکه خوب سیر شدن از همه فاصله گرفتن لیام از جاش بلند شد

+من برم نهار بیارم

-باشه لی

لیام بهش لبخند زد و از در خارج شد و لبخند زین از لباش افتاد

"اون هنوز سالگرد سه سالگی رابطشو یادشه!ممکنه منم یروز اینطوری مثل کارولین،لیاممو از دست بدم؟"

...........

راستش یه سریا واکنشای خوبی نسبت به پارت قبل نداشتن! و راجع به کارولین قضاوت میکنن

شماهایی که خودتون دخترین! میدونین دخترا لطیفن! وقتی عاشق میشن تقریبا عقلشون از کار میوفته!

دوست ندارم کارولین داستان منو سرزنش کنین!تقصیر اون نیست که لیام علاقه ی زیادی بهش نداره یا الان زین رو میخواد!

کارولین فقط یه دختر ساده ی مهربونه که خیلی اتفاقی از کسی که زیاد کارولینو دوسش نداره حامله شده!

راجع به علاقه ی لیام هم باید بگم لیام دوسش داره ولی فقط دوسش داره!

فک کنم این پارت بیشتر راجع به کارولین فهمیدین ازتون میخوام بدون تعصب و در نظر گرفتن زیام این داستان
نظرتونو درباره ی کارولینِ فری فال بهم بگین
میخوام برداشتاتونو بدونم

و دیگه اینکه این پارت به 100 تا وت نرسه آپ نمیکنم 😐

Continue Reading

You'll Also Like

129K 21K 43
𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 "Tried to walk together But the night was growing dark Thought you were beside me But I reached and you were gone" "خواستم با هم ق...
89.2K 12.8K 82
چهار ساله همه ازش متنفرن... پدر... مادر... برادر... حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو به درد میارن... فقط و فقط به جرم بی گناهی... بی گ...
304K 54K 60
+ آقای پین ، یا بچه ی بوگندوتو از جلوی در خونه ی من دور میکنی یا زنگ میزنم پلیس !! Highest rαnks : #1 in fαnfictioη 💛 #1 in onedirectioη 👑
53.5K 7.8K 25
خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو داخل دانشگاه تدریس کنه ولی دردسر همه جا ه...