Free Fall /Ziam~ By Atusa20

By atusa20

242K 33.5K 15.6K

+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خ... More

مقدمه
cast
|1|
|2|
|3|
|4|
|5|
|6|
|7|
|8|
|9|
|10|
|11|
|12|
|13|
|14|
|15|
|16|
|17|
|18|
|19|
|20|
|21|
|22|
|23|
|24|
|25|
|26|
|27|
|28|
|29|
|30|
|31|
|32|
|33|
|35|
|36|
|37|
|38|
|39|
|40|
|41|
|42|
|43|
|44|
|45|
|46|
|47|
|48|
|49|
|50|
|51|
|52|
|53|
|54|
|55|
|56|
|57|
|58|
|59|
|60||Last|
Free Fall Ever After

|34|

3.2K 485 301
By atusa20

سلام 😊
چون فردا و پس فردا نیستم و شنبه یه امتحان خعلی مهم داشتم امروز آپ شد
-آل د لاو 😘

استایلز در حالی که پرونده رو روی میز میذاشت اجازه ورود داد لیام وارد شد از حالت چشماش میتونست بفهمه که چقدر روز سختی داشته

-خب آقای پین...بابت رفتارت چه توضیحی داری؟

استایلز کمی چونه اش رو بالا برد و به چشمای مضطرب لیام نگاه کرد

+هیچی قربان

استایلز سرشو تکون داد و از جاش بلند شد

-افرادی که امروز توی ضرب و شتم زین مالیک نقش داشتن به مدت شش روز در بازداشتگاه هستن

لیام لبهاشو بهم فشار داد و استایلز همونطور خیره به صورت بود و عکس العمل هاشو تحت نظر داشت

-و همینطور شما... بخاطر رعایت نکردن،و درگیر کردن روابط شخصی با کارتون،و خارج شدن بی اجازه از پادگان محکوم به سه هفته اضافه خدمت هستین

لیام که پیشبینی کرده بود سرشو تکون داد

+عذر میخوام قربان میدونم مقصرم ولی...عمدی نبود و ...دست خودم نبود

استایلز سری تکون داد

-چون درکت میکنم و مسئول منم بهت حق انتخاب میدم به مدت 24 ساعت بری بازداشتگاه یا سه هفته اضافه خدمت؟

لیام نگاهشو اورد بالا و به استایلز نگاه کرد

+قربان...مارک...واتسون...هم بازداشتگاست؟!

یک تای ابروی استایلز بالا پرید چی تو سر این پسر بود؟

-بله

لیام سرشو تکون داد تصمیم گرفته شد،بازداشتگاه برای مارک کم بود

+من بیست و چهار ساعت بازداشتگاه رو انتخاب میکنم

استایلز سرشو تکون داد

-به نظر میاد فکری تو سرت داری پین!

لیام جوابی نداد توی ذهنش با مارک درگیر بود

استایلز گوشی تلفن رو برداشت و شماره ای گرفت

-بیاد اتاق من یکی باید بره بازداشتگاه

تلفن رو گذاشت و به صندلی تکیه داد

+قربان فقط...زین...تنهاست میشه یکیو بفرستین پیشش؟

"بهش قول دادم"

-آره نگرانش نباش

+ممنون

دو ضربه در خورد و دو سرباز وارد شدن و هر دو احترام نظامی گذاشتن

-آقای پین رو ببرید سلول شماره ی 10...با احترام

هر سه احترام گذاشتن و سمت در حرکت کرد

-فقط...

لیام برگشت و به استایلز نگاه کرد

-مراقب خودت باش!

لیام لبخند کوچیکی زد و سرشو تکون داد:چشم...ممنون

استایلز سری تکون داد و اجازه ی خروج داد

وقتی در بسته شد استایلز گوشی رو برداشت و شماره ی قبل رو گرفت و به در باز شده نگاه کرد

-با شنیدن هر نوع ضرب و شتمی امشب در سلول شماره دهو باز نمیکنی

گوشی رو گذاشت و به لویی که دم در ایستاده بود نگاه کرد و یه ضربه به پاش زد و لویی خیلی سریع جای همیشگیش قرار گرفت

-کی رفت بازداشتگاه؟

لویی با کنجکاوی پرسید و هری لبهاشو بهم فشار داد

-این پسره پین

لویی تکونی خورد و صاف نشست

-چرا؟

-چون میخواستم بدونه با بقیه فرقی نداره،قانون قانونه(rules are rules)

لویی سرشو تکون داد:ولی اون که فقط بهش اضافه خدمت میخورد

-آره بهش حق انتخاب دادم

-و چرا اون بازداشتگاهو انتخاب کرد؟

-چون این پسره مارک اونجاست

-فاک...نره بلایی سر خودش بیاره؟

استایلز سرشو به چپ و راست تکون داد: نگران نباش
لویی سرشو تکون داد

-بیبی ... فقط اگه ایرادی نداره برو پیش مالیک بیمارستان... من نمیخواستم پینو بفرستم بازداشتگاه که اون تنها نباشه چون فقط با پین راحته...ولی الان تو باید بری میری؟

لویی سرشو تکون داد:آره میرم

هری لبخند زد و لبهاشو آروم بوسید

...

صدای باز شدن در آهنی سلول توی سالن پیچید و قژ قژش کر کننده بود لیام همونطور که بازوش توسط سرباز مسئول لمس میشد وارد شد

با دیدن سه نفر داخل سلول نیشخند زد گرچه دلش میخواست هر شش نفر اونجا باشن ولی مهمترین فرد یعنی مارک اونجا بود که با دیدن لیام نیشخند زدو از جاش بلند شد

-چی شده؟پین پاستوریزه از اینورا؟

همونطور که با پوزخند میگفت و نزدیک میشد لیام نگاهشو روی صورت مارک نگه داشت

+تو چرا اینجایی؟

-چون یه نفرو زدم

+ادامه بده چرا زدی

-چون حرومزاده است،چون تروریسته!

لیام سرشو تکون دادو جلوتر رفت و دستشو به سینه ی مارک کوبید و قدم برداشت

مارک رو محکم به دیوار کوبید

+دوست داری؟ اینکه قدرت بیشتر داشته باشی و به رخ بکشی؟ خوشت میاد؟

-چته داداش تو چرا داغ کردی؟

+فکر نمیکنم اینجای داستان به تو ربط داشته باشه

مارک خندید:چندبار بهت داده که انقد طرفدارشی؟

لیام با صدا پوزخند زد و دستشو مشت کرد و با بیشترین زور تو شکمش کوبید مارک به سمت پایین خم شد

لیام قدمای دو نفر دیگه رو حس کرد دست چپشو توی یقه ی مارک قفل کرد و برگشت

+اگه جلو بیاین قول نمیدم فردا شبو سه تایی اتاق کناری مالیک نخوابین

دو نفر ایستادن صدای خنده ی مارک بلند شد و لیام برگشت سمتش

+اونو زدم چون با نامردی از پشت هلش دادی

مشت بعدی دوباره و دقیقا تو همونجای قبلی خورد و صدای اوخ غیرارادی ای از دهن مارک خارج شد

+این واسه اینکه بهش گفتی تروریست

مشتهای بعدی پی در پی توی صورتش میخورد و مارک لحظه نمیتونست حرکت کنه و مشت آخر توی بینیش قرار گرفت و صدایی کل اتاقو گرفت و مارک سر خورد روی زمین

+اینا برای اینکه از گیجیش استفاده کردی و زدیش..آخریم برای اینکه تو چشمم نگاه کردی بهش گفتی حرومزاده که فک کنم دماغت شکست

مارک بیشتر سر خورد و سرش روی زمین قرار گرفت
یکی از پشت لیام دویید سمت در و شروع کرد به کوبیدنش

-سرباز...سرباز...پین مارکو زده درو باز کن لعنتی....

ضربه ای به در خورد:فرمانده گفتن به هیچ وجه امشب این درباز نشه

صدای پوزخند صدا دار لیام لرزه ای به پشتش انداخت و با ترس برگشت عقب

توی یه لحظه تصمیم گرفت دستاشو مشت کرد و دویید سمت لیام و با مشتی که توی دهنش خورد متوقف شد
+بهت گفتم کار احمقانه ای نکن

حدود یک ساعت بعد لیام با دستای خونی رو به روی سه پسر که چهره هاشون تشخیص نبود نشسته بود
به دستاش نگاه کرد چقدر دلش سیگار و زین رو میخواست

خیلی وقت بود دستاشو اینجوری خونی ندیده بود

لیام عادت نداره لطفای بقیه رو بی جواب بذاره!

فلش بک

-لی... نمیدونی چقدر خوب بود...

کارولین حرف میزد و لیام توی افکارش غرق بود تو فکر دعوایی که اخیرا با مادرش داشت

اعصابش اونقدر خورد بود که حوصله ی حرفای کارولینو داشته باشه و دلش هم نمیخواست دلشو بشکنه
هر چی نباشه اون خوشگلترین دختر کالج بود!

همونطور که نگاهش به سنگ فرش ها بود و دنبال یه بهونه بود تا خونشو از پدر و مادرش جدا کنه

با برخوردی محکمی به کتفش از افکارش پرت شد بیرون

-حواست کجاست آقا خوشگله عاشقیا

لیام جوابی نداد قاطی تر از این حرفا بود که بخواد عذرخواهی یا همچین چیزی بکنه

پس فقط نگاهشو گرفت و به راهش ادامه داد

-چیه جنده تور کردی داری میری ترتیبشو بدی واسه همین دل تو دلت نیست

لیام نفس عمیقی کشید کارولین که از اعصبانیت های لیام خبر داشت بازوشو گرفت و نگهش داشت

-ولش کن لی بیا بریم

-آره آره برو به حرف جندت گوش کن

و لیام بعد از اینو یادش نمیاد که چطور مردو با یه مشت خوابوند و روی سینش نشست و تا میتونست بهش ضربه زد و چندتا کلمه رو تکرار کرد

+اون...جندم...نیست...دوست...دخترمه

گفتم که اون عادت نداره لطفای بقیه رو بی جواب بذاره!

پایان فلش بک

راستی چی شد که به اینجا رسید؟

درسته رابطش با کارولین آبکی بود و هست ولی اون همیشه کارولین رو به عنوان یه زن تحسین میکرد و همیشه دوست داشت اگر بچه ای داشته باشه مادرش کارولین باشه

اون زیبا و خوش اخلاق و با استعداد و باهوش بود و قطعا آرزوی هر مردی بود و چندبار ثابت کرده بود که چه روحیه ی قوی ای داره

لیام اما حالا متوجه شده بود که هیچوقت اون حسایی که به زین داشته رو به کارولین نداشته

اون حس خواستن با تمام وجود!حسی که حاضری براش هر چیزی که داریو بدی!

لیام حاضر بود برای زین هرچی داشت بده

ولی تنها چیزی مرددش میکرد این بود

آیا حاضره از حق دخترش که حق داشتن یه پدر تمام و کامل و یه خانواده بود بگذره؟!

یا به دخترش به قیمت از دست دادن احساسش و خوشحالی و خوش بختیش،خانواده بده؟؟

.........

امیدوارم بد عادت نشین بدون کامنت برین 😕😂😂

Continue Reading

You'll Also Like

14.2K 4.3K 15
از سر گیری آپ، بعد از اتمام انیگما.🥀 جونیور، اشراف‌زاده‌ی دورگه‌ی ایتالیایی_کره‌ای درگیر پرونده‌ی قتل دختری جوان تو پشت صحنه‌ی سالن اپرا میشه و طی ا...
672K 92.3K 115
Highest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست...
22.2K 3.9K 17
تهیونگ با تمام وجودش از الفا ها متنفره، اون میدونه که هیچوقت قراره نیست به یکی از اونا اجازه بده تا جفتش بشه. از طرفی تهیونگ عاشق بچه هاست و دلش میخو...
49.4K 7.3K 24
خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو داخل دانشگاه تدریس کنه ولی دردسر همه جا ه...