Free Fall /Ziam~ By Atusa20

Galing kay atusa20

242K 33.5K 15.6K

+چند وقته تو آموزشی ای؟؟ -سه ماه! یه پک به رول ویدش زد +از اینکه منتقل شدی ناراحتی؟ -نه ولی دوست دخترم میگه خ... Higit pa

مقدمه
cast
|1|
|2|
|3|
|4|
|5|
|6|
|7|
|8|
|9|
|10|
|11|
|12|
|13|
|14|
|15|
|16|
|17|
|18|
|19|
|20|
|21|
|22|
|23|
|24|
|25|
|26|
|27|
|28|
|29|
|30|
|31|
|32|
|34|
|35|
|36|
|37|
|38|
|39|
|40|
|41|
|42|
|43|
|44|
|45|
|46|
|47|
|48|
|49|
|50|
|51|
|52|
|53|
|54|
|55|
|56|
|57|
|58|
|59|
|60||Last|
Free Fall Ever After

|33|

3.2K 474 283
Galing kay atusa20

هلو😊✋
از این قسمتای بی اسمات لذت ببرین
بی کامنت نرین 😕

------

زین به سقف زل زده بود و منتظر لیام بود دروغ بود اگه میگفت گرسنه نبود

دوباره یاد لیام افتاد و لبخند زد انگار لیام تمام حسای منفی وجودشو از بین میبرد و سپر زین رو میشکست و باعث میشد زین به دوران بچگی خودش برگرده

به دورانی که خوشحال بود و عمیقا حسش میکرد،حس میکرد لذت بردن از یه آغوش یعنی چی! حس تزریق آرامش!

یعنی ممکن بود لیام فقط به ظاهر و نقاب زین توجه نکرده باشه و عاشق خودش باشه؟!یعنی امکان داشت جوری که الان عاشق لیام بود لیام عاشقش باشه؟!

لیام بعد از اینکه تونست دوتا همبرگر بگیره در حال برگشتن به اتاق بود که یه پرستار صداش زد

-شما همراه زین مالیک هستید؟

+بله چیزی شده؟

-آقای...اومم...استایلز گفتن باهاشون تماس بگیرید

+باشه ممنون

سریع گوشیشو دراورد و درحالی که به اتاق زین نزدیک میشد به پادگان زنگ زد و خواست که با استایلز حرف بزنه

+سلام فرمانده

با احترام سلام داد و ساکت شد تا استایلز کارشو بگه

-قبل از ساعت هفت خودتو برسون پادگان باید درباره ی یه چیزایی باهات صحبت کنم

+باشه حتما

-خدانگهدار

+خداحافظ

لیام درحالی که در اتاق زینو باز میکرد و وارد میشد گفت و درو بست

+من برگشتم

زین روشو برگردوند سمتش

-فاک خیلی گشنمه

لیام سمت تخت زین رفت و تختشو درست کرد و ساندویچارو داد دستشو روی صندلی نشست

-کی بود؟

+فرمانده

زین منتظر نگاه کرد تا لیام بیشتر توضیح بده

+باید برم پادگاه احتمالا بهم اضافه خدمت خورده

-چرا؟

زین با نگرانی پرسید و اخم کرد

+چون رو رفتارم امروز کنترل نداشتم

زین سرشو انداخت پایین

+اگه معذرت خواهی کنی زین قسم میخورم میرم و دیگه ام نمیام

سر زین با شتاب بالا اومد

+آخه ینی چی مگه دست توعه؟ که هی معذرت خواهی میکنی؟

زین لبشو بهم فشار داد و سرشو تکون داد

لیام از جاش بلند شد و بیرون رفت و زین حاضر بود قسم بخوره اگه سریع برنمیگشت اشکش درمیومد

لیام سمت دستشویی رفت و پیشت دستی و چاقو و چنگالی که گرفته بود رو شست و خشک کرد و روی میز غذاخوری زین گذاشت و پلاستیک ساندویچشو باز کرد

-چیکار میکنی؟

زین با چشمای درشت شده پرسید

+چون دهنت درد میکنه نمیتونی گازش بزنی

زین یک لحظه حس کرد دلش از این همه توجه و مهربونی لیام پر شد و دلش میخواد فریاد بزنه

لیام شروع کرد به تیکه تیکه کردن همبرگر و سس رو روش ریخت و چنگالو داد دستش

-ممنون

زین درحالی که سعی میکرد خجالتشو پنهون کنه گفت و لیام خندید و موهاشو بهم ریخت

+نوش جونت پسر کوچولو

و قبل از اینکه شروع کنه به گاز زدن ساندویچش ساعتشو چک کرد که دیر به پادگان نرسه خوشبختانه هنوز یک ساعتی وقت بود

زین با هربار باز کردن دهنش اخم میکرد ولی سعی میکرد دردشو نادیده بگیره نمیخواست لوس به نظر بیاد

آروم آروم میخورد و نگاهش روی لیام میخ شده بود که چطور گاهی سس به گوشه ی لبش میچسبه و سعی میکنه با زبون پاکش کنه

یا موقعی که درحال جویدنه نگاهشو دور اتاق میچرخونه،مشخص بود که لیام برعکس زین که مشغول دید زدن بود افکارش مشغوله

"لعنتی اون حتی مشغولیتشم جذابه"

به افکار خودش که توی ذهنش ردیف میشدن خندید و آخرین تیکه ی ساندویچشو گذاشت توی دهنش و یکم از کولاش خورد و نفس عمیق کشید

تازه حس میکرد چقدر گرسنه بود!

-لی؟

+جونم؟

تا حالا گفته بود وقتی لیام اینطوری جوابشو میده دلش میریزه؟!

-ممنون خیلی خوشمزه بود

لیام ریز خندید و پلاستیک ساندویچشو گذاشت کنار و از جاش بلند شد و لپ زینو کشید

-آخخخخ

زین چشماشو بست و دستشو گذاشت رو صورتش

+فاک دردت گرفت؟!ببخشید

-عب نداره

زین خندید و دردشو نادیده گرفت دراز کشید و به لیام نگاه کرد

-میخوای بری؟

+آره یکم دیگه میرم

-تنها میمونم

لباشو آویزن کرد و گوشه و لباس لیامو گرفت توی دستش

+لوس نشو پسرکوچولو زود میام

-قول؟

لیام چشماشو چرخوند:معلومه که قول میدم

خم شد روی زین و پیشونیشو بوسید زین چشماشو بست و دوباره همون حس خوب وجودشو پر کرد لبای لیام بعد از پیشونیش روی چشماش قرار گرفت بعد روی هر دو گونش و بعد بینیش و بعد به نرمی روی لباش قرار گرفت و مکس کرد

زیاد طولانی نبوسید و فاصله گرفت

+خب شاید یکی دو ساعت تنها باشی به پرستارا میسپارمت و زود برمیگردم باشه؟

لیام همونجور موهاشو نوازش میکرد گفت و لبخند زد

زین سرشو تکون داد: زود برگرد

+چشم قربان

لیام همونجور که دور میشد و سمت درمیرفت احترام نظامی گذاشت باعث شد هردو بلند بخندن و لیام از دور بوسه ای فرستاد و رفت

نگاه زین دوباره روی سقف برگشت و سعی کرد آخرین تصویری که از لیام دیده رو به یاد بیاره

اون صورت خندون،لبهای سرخش که کش اومدن و دندونای خوش فرمشو نشون میده، چشمایی که به شکل هلال دراومده و اون چال روی گونش

باعث میشه زین نخواد ازش چشم برداره!

تردید ها به دلش چنگ مینداخت اینکه از آینده خبر نداشت کلافش میکرد!

اینکه لیام واقعا دوسش داره که بخاطرش از بچه و دوست دخترش دست بکشه؟

نکنه این رفتار فقط و صرفا برای کشش جنسی ایه که به زین داره!

نکنه بچه که دنیا اومد لیام نتونه ازش دست بکشه!
نکنه کارولین لیامو پس بگیره!
نکنه زین تنها بمونه!

راستی اگه لیام نباشه زین چیکار کنه؟! با روحیه ی آسیب دیده تر و تنهاتر شدش چیکار کنه؟

با صدای در از افکارش اومد بیرون و سمت در برگشت

-سلام زین حالت چطوره؟

زین با دیدن لویی بلند شد و نشست

-سلام ممنون

-قبل اینکه بپرسی باید بگم لیام باید امشبو توی بازداشتگاه بگذرونه

چشمای زین گشاد شد مگه لیام چیکار کرده بود؟

-چرا؟؟

با صدایی که از نگرانی میلرزید گفت و به ملافه چنگ زد
لویی شونه بالا انداخت و نزدیک شد

-فردا شب آزاد میشه از خودش بپرس تا اون موقع مسئولیتت با منه

زین لبشو گاز گرفت تا از ریختن اشکاش جلو گیری کنه

-بعد اینکه مرخص شدم برگردم لندن؟

-هر طور مایلی

-نمیشه پادگان بمونم؟ لندن تنهام

-باشه به هری میگم درباره ی لیامم نگران نباش فقط 24 ساعته!

زین سرش تکون داد

"ولی اون قول داد زود برمیگرده!"

------

بای بای✋😊❤

Ipagpatuloy ang Pagbabasa

Magugustuhan mo rin

672K 92.3K 115
Highest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست...
33.5K 3.3K 22
داستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو بر...
129K 21K 43
𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 "Tried to walk together But the night was growing dark Thought you were beside me But I reached and you were gone" "خواستم با هم ق...
304K 54K 60
+ آقای پین ، یا بچه ی بوگندوتو از جلوی در خونه ی من دور میکنی یا زنگ میزنم پلیس !! Highest rαnks : #1 in fαnfictioη 💛 #1 in onedirectioη 👑