"part 71"

1.5K 449 545
                                    

پریویسلی آن تولفث دیمنشن:
خب... با خلاصه ای از آنچه بر ویکوک گذشت در خدمتتونم...
که بازم اتفاق خاصی نیفتاد.
وتف؟ -_-
فقط کوکی روی تخت اقامتگاهش دراز کشید و یکم عین امگاها خودشو مالوند به ملافه ها و صورتش رو فشار داد توی بالش تا نفس خودش رو بند بیاره.(نه کوک مازوخیسم نیست.)
و تهیونگم که...
هق...بچم...
فهمید بالشش دیگه بوی کوک رو نمیده😭
دیگه لباسای کوک توی کمد دیواریش جا خوش نکردن...
و دیگه جانگ کوکی وجود نداره که زنجیر رو به گردنش ببنده...
بمیرم من💔

خاب...
بزن بریم به سرعت برق و باد حالا😂

________________________

برنامه‌اش این بود:
1_ از خواب بیدار می‌شد...
البته خواب که نه... آن‌قدر خسته می‌شد که بدنش در یک استراحت عمومی کوتاه فرومی‌رفت. شاید چرت زدن... یا چیزی شبیه به این. اما درهرصورت می‌دانست که تا به چیز جدیدی برای خوابیدن اعتیاد پیدا نکند قرار نیست خوابش ببرد.

ابتدا به آرام‌بخش معتاد بود.
بعد از آن به تهیونگ...
و حالا بعید می‌دانست آرام‌بخشی قوی‌تر از اعتیاد کنونی‌اش بیابد. پس فقط چرت می‌زد و منتظر می‌ماند. منتظر نزدیک شدن طلوع تا از اقامتگاه بیرون بزند و در محوطه سرسبز بیرون منتظر طلوع بماند.

2_ معامله با جیمین.
غذا خوردن در برابر مقداری اطلاعات از تهیونگ. فقط به اندازه ای که قلبش را آرام کند. جیمین به او اطمینان داده بود که تهیونگ ابدا نسبت به این قضیه بی تفاوت نیست. فقط به دنبال موقعیت مناسب میگردد.
و کوکی هم نمیپرسید موقعیت مناسب برای چه کاری. چون میترسید جوابی نگیرد‌...

3_ تمرین با یونگی.
خشم و آمادگی بیشتری که حالا داشت باعث میشد بهتر از قبل بتواند با او مبارزه کند. شاید هم یونگی به او آسان میگرفت؟

4_ برگشتن به اقامتگاه و تلاش برای اینکه به دلتنگی اش و اینکه بازهم یک روز دیگر را بدون تهیونگ گذرانده فکر نکند.

5_ نیمه شب هم زمانی بود که یک نفر از بین یونگی و مینهو، مسئولیت رساندن گزارش روزانه ی زندگی خسته کننده ی کوکی به نامجون را به عهده میگرفت.

درست نمیدانست که برنامه ی زندگی اش واقعا همین است...یا فقط این سه روز اینطور گذشته...اما هرچه که بود...این سه روز و سه شب برایش جهنم بود.
نه به خاطر برنامه ی زندگی مزخرفی که داشت...به خاطر اینکه در نهایت بعد از این برنامه ی مزخرف... پا به اقامتگاه کوچکی میگذاشت که علی رغم ساکت و راحت بودنش فقط مایه ی ترس و نا امنی کوکی بود و بس.

اقامتگاه غربی، شبیه به ساختمانی بزرگ بود، تشکیل‌شده از خانه‌هایی کوچک و جمع‌وجور که چسبیده به هم ساخته شده بودند. با سقف شیروانی و اسکلت چوبی.
به سبک خانه‌های سنتی ساخته شده بود... اما با استاندارد و امنیتی بالاتر.
مانند یک مسافرخانه دنج و راحت در نزدیکی قصر اصلی بنا شده بود و حتی همین موضوع کوچک هم کوکی را عذاب می‌داد.

twelfth dimensionWhere stories live. Discover now