"part 110"

1K 280 775
                                    

(⁦⚠️⁩قبل شروع... بچه ها آنلاین باشین چون تصاویر، فن آرت و تیزر داخل متن و پایان پارت آپلود شده.)

آنچه گذشت:
کوک خیلی غمگین و له و ناراحت به همراه جیمین و هوسوک توی سن دانته داشت ول میگشت... که یهو با همون رستورانی روبرو شد که با تهیونگش قبلا توش غذا می‌خوردن...
چرا جمله بندیم یجوری شد :/
انی وی... قرار شد خودش تنهایی بره تو رستوران و توی خاطراتش غرق بشه... و شب هم برگرده به کافه‌ی جیمین. چون حالا اونجا تنها جاییه که داره. :)
بعد توی رستوران... بعد مکالمه‌اش با صاحب رستوران، یه بنده خدایی اومد با پیانو یک موسیقی آشنا نواخت و کوک مثل اجل معلق رفت بالا سرش که تو اینو از کجا یاد داری.

خب...
بریم ببینیم از کجا یاد داره. هاه.😌✨

_________________________

کوکی، ماتِ چهره نوازنده و لبخند کوچکش ماند و زمزمه وار گفت: از کجا این قطعه رو بلدی؟
لبخند نوازنده صداقت و عمق بیشتری گرفت و با هیجانی محسوس گفت: قشنگه مگه نه؟
نگاهش را با علاقه به پیانو دوخت و طوری که انگار برای نواختن انرژی گرفته باشد گفت: با اینکه خیلی وقت نیست می‌نوازم، ولی این قطعه رو زودتر از همه یاد گرفتم. انگار این موسیقی توی خونمه! هرشب به عنوان آخرین قطعه توی رستوران، اینو می‌نوازم.

موسیقی رو به اتمام بود، و این یعنی کوکی به زودی حضور این نوازنده عجیب اما با چهره‌ای گرم و دوست‌داشتنی را از دست می‌داد. مقداری جلوتر خزید و بازهم به حرف آمد: دو... دوستش داری؟
نوازنده آرام خندید، سر تکان داد و موهای تقریباً بلندش بیش از پیش پیشانی‌اش را پوشاندند. شانه بالا انداخت و همزمان با نواختن گفت: خیلی قشنگه. هیچکس بهش توجه نمی‌کنه و می‌شه گفت قطعه‌ی مورد علاقه هیچ‌کس نیست. ولی من عاشقشم!

پس‌از پایان یافتن جمله‌اش مقداری سکوت کرد. طوری که انگار به فکر فرورفته و با خودش در حال مکالمه باشد آرام ادامه داد: حس می‌کنم... فقط منم که دوستش دارم. و اینجوری... از فراموش شدن نجاتش می‌دم. حقش نیست فراموش بشه. فقط چون هر کسی حس این قطعه رو درک نمیکنه.
کوکی در بهت فرو رفته بود. این جملات آشنا بودند... و به خوبی می‌دانست که کجا و توسط چه کسی به زبان آورده شده‌اند
گویی زندگی‌اش واقعاً روی دوره گردشی خسته‌کننده قرار گرفته بود. دوره گردشی که هنوز هم او را غافلگیر می‌کرد.

نوازنده سرش را به سمت کوکی خم کرد و پرسید: شما هم دوستش دارین؟
کوکی نگاه سوالی و کودکانه‌ی او را بی‌جواب گذاشت. به پایین و دست‌های درهم گره خورده‌اش خیره ماند و آرام گفت: عاشقشم.
و نواختن به پایان رسید.
نوازنده که با این حرف انرژی مضاعفی گرفته بود، با لبخند نواختنش را به اتمام رساند و با آه کش‌داری به بدنش کش‌وقوس داد.

تمام این چند ساعت را بدون استراحت در حال نواختن بود و حالا سروصدای مفاصلش درآمده بود. این خستگی فیزیکی اما برای سن‌وسال او زیادی به نظر می‌رسید. احتمالاً مقداری از این کش و قوس‌ها نمایشی بودند. نوجوان مقابلش، مهربان و احساساتی، با ابراز کردن‌هایی اغراق‌آمیز به‌ نظر می‌رسید.

twelfth dimensionWhere stories live. Discover now