آنچه در پارت قبل گذشت:
شب قبل از جنگه... و کوک اول یکم تهیونگو توی حموم بغل کرد و شما بازم منو با لخت بودن تهیونگ نمودین.
آره آره لخت بود.
لخت و خیس... بسه دیگه😂🚶🏼♀️بعدشم روی تخت نشست به ته گفت که به عنوان هدیه بهش یه کبودی بده که مثل مهر تایید رابطه شون باشه... و برای اینکه قشنگ مطلبو برای ته جا بندازه یه دونه کبودی روی ترقوه ی ته کاشت تا عملی نشونش داده باشه.
ته ام لوس شد و گفت درد داره و فلان و اینا...
کوکم گفت زر نزن من خیلیم عاشقشونم.و... بریم که ادامه ی اتفاقات همون شب رو بخونیم
😇💪____________________________
تهیونگ لب هایش را مرطوب کرد و با لحن ناآرامی بچگانه گفت: رنگ مورد علاقه من بنفشه.
کوکی آرام خندید و گفت: میدونم. منم عاشقشم.
تهیونگ بعد از چند لحظهای سکوت دودل گفت: تو... همینجوریشم خیلی خوشگلی!
و کوکی عاشق این وجهه ی بهانهگیر و بچهگانه ی تهیونگ شد. سعی کرد او را متقاعد کند: ولی خودت قضاوت کن... با رنگ مورد علاقه ی تو... خوشگل تر نیستم؟و البته که پاسخ تهیونگ مثبت بود. پوست روشن کوکی بههمراه مارک هایی متعلق به فرمانده ی خنثی اما احساساتی اش، زیباترین اثر هنری تاریخ سن دانته بود. که تهیونگ میتوانست قسم بخورد حتی از تصور کردنش هم سیر نخواهد شد.
با آرامش بیشتری پرسید: دوستشون خواهی داشت؟
کوکی که با نشانه هایی از پذیرفتن روبرو شده بود، بعد از «نچ» کشیدهای با لبخند گفت: عاشقشونم. از همین الان!و تهیونگ بیشتر از این، برای این هدیه دوطرفه تعلل نکرد و به طرف کوکی خم شد، لب هایش را به لب های رنگ گرفته از لبخند رضایتمند کارآموزش رساند و بعد از تقریباً دو روز دوری از این طعم فوقالعاده، با دلتنگی به دعوت چشیدن آن پاسخ مثبت داد و البته که این دلتنگی دوطرفه بود.
دست های کوکی از روی شانههای تهیونگ بهدور گردن او حلقه شدند، دستهای تهیونگ اما دو طرف بدن کوکی، روی تخت ستون شد... تا برای گرفتن حالت مورد علاقه اش راحت تر باشد.
حالتی که در آن، نمای فوق العادهای از چهره یک خرگوش هیجان زده، با لب های مرطوب و بچگانه و موهایی که بهخاطر دراز کشیده بودن، روی سطح بالش پراکنده شدهاند را برایش به نمایش میگذاشت.بازهم به جلو خم شد و بدون اینکه وقفه ای در بوسه آرام و عاشقانه شان بیندازد، کوکی را عقب تر فرستاد و کوکی هم بلافاصله حالتی که به خوبی با آن آشنایی داشت را به خود گرفت. با آرامش و اطمینان خاطر، سر جایش دراز کشید و خودش را میهمان بوسه های کوچک اما گرم فرماندهاش کرد.
جالب بود که چطور هر دفعه بوسه شان متفاوت از دفعات قبلی اتفاق می افتاد.
اینبار انگار به خاطر سپردن بود و اجازه خواستن برای بیخیال این زمینه چینیها شدن. با آرامش بود و بدون ذرهای عجله، زیاده روی یا هیجان اضافه...
YOU ARE READING
twelfth dimension
Science Fictionبُعدِ دَوازدَهُم ________________________ "صدای اوپنج موج داشت. موجT،S،R،Q،P... امواجی که کاملا تصادفی، به نام امواج یک نوار قلب نامیده شدند. شاید زیاد هم بی ربط نبود. امواج صدای تهیونگ به نام امواج ضربان های قلب کوکی نام گرفته بود. موجPصدای تهیونگ...