"part 101"

1.1K 341 489
                                    

پریویسلی:

پارت قبل کوکی رفت پیش تسانگ، فهمید تسانگ کسی نیست جز همون استاد جانگ میونگ معروف توی بعد دوازدهم و همون کسی که کتاب علمی درباره ی انتقال و اینا رو نوشته و خنجر انتقال رو ساخته.
اگه سوالی درباره ی انتقال و این اتفاقات دارین همینجا بپرسین تا در پارت های آتی براتون مشکلی پیش نیاد^^

تسانگ گفت که چون جنسیت نداره ازدواج نکرده تابحال... و کوکی انقدر باهاش بحث کرد و پنجول کشید که آخرش تسلیم شد گفت برو کتابی که توی کتابخونه ی دانشگاهه و زیر کاشی قایمش کردم رو برام بیار وحشی عاقا.

بریم ببینیم کوک بعد از اون اتفاقات چیکار کرد ~

___________________________

کاش تمام این مدت خواب و خیال بود.
کاش هیچوقت آن سنگ را برنداشته بود. نه برای اینکه از انتقالش جلوگیری کرده باشد.
برعکس‌... انتقالش... هر قدر هم که دردناک بود و او را تحت فشار روانی گذاشت... باز هم پلی بود به سمت زندگی ای که حتی نمی‌دانست آرزویش را داشته است.

تا وقتی که چند روزی در آن زندگی گذراند و فهمید اگر برگردد، با تمام اجزای زندگی گذشته اش غریبه خواهد بود.
نمیخواست سنگ را برداشته باشد چون... اگر آن را برنمیداشت... حالا آن سنگ لعنتی... درست سر جایش، در کنار آن کتاب جا خوش کرده بود و انتظار پیدا شدن را میکشید.
کوکی میتوانست آن را دوباره بردارد. مانند تلاشی دوباره در یک بازی کامپیوتری. لحظه ای برای برداشتنش تعلل نمیکرد. بالافاصله آنرا به گردنش می‌آویخت و به انتظار رعد و برقی که به او اصابت کند در وسط خیابان می ایستاد. بدون ترس از دیوانه خطاب شدن، انتظار سوزشی آشنا روی قفسه ی سینه اش را میکشید.
قسم میخورد که حاضر بود بعد از انتقالش، به سمت کافه ی جیمین راه بیفتد و خود را دست بسته تحویل یونگی دهد. دیگر درباره ی ملکه بودن جین دچار سوءتفاهم نشود و بیشتر با نامجون گرم بگیرد.

اگر زمان به عقب برمیگشت... کوکی این بار خودش با کمال میل تهیونگ را به فرمانروا پیشنهاد میداد و قاطعانه به آنها اطمینان میداد که کسی برای محافظت از او، شایسته تر از این فرمانده ی‌ ساکت و درد کشیده نیست. اگر میتوانست...
تهیونگ را فراری نمیداد، روز اول نه.... اما روز های بعدی قطعا او را می بوسید‌. مثلا... همان روزی که تهیونگ‌ برایش رنگ لباس های رسمی اش را انتخاب کرد، به محض خروج از خیاطی، قطعا به نشانه ی تشکر بابت سلیقه به خرج دادن هایش او را می بوسید.
حتی اگر یک منحرف احمق و بی تجربه جلوه میکرد. قضیه ی تهیونگ شوخی بردار نبود.

نه تنها تهیونگ،‌ که هیچ چیزی در سیر این اتفاقات شوخی بردار نبود. از اتفاقات بزرگی چون برخورد صاعقه و آن جنگ لعنت شده، تا جزئیاتی مانند آن کت زرشکی رنگ فرماندهی که کوکی حس‌‌ میکرد با تمام وجود به آن دلبسته است.

twelfth dimensionWhere stories live. Discover now