۱. آزادی
دارم پوست صورتمو میکنم
لعنتی حس خیلی خوبی داره
ماسکی که تو به من دادی
حالا دیگه کم کم داره
زیادی رو مُخی میشه
مترسکِ بدون آزادیخیلی چیزا رو با خودت بُردی
بازم کارامو میکردم،اگه میتونستم
دوباره خودمو تو آتیش میسوزوندم
ولی اونایی که یاد گرفتم
منو ساختن اونی که الان هستم
***
۱۱. من نومن پوستمو سوزوندم
دوباره به اینجا اومدم
چون من،چون
من میخوام حسش کنم
اینو با هر بار بازدمبه دنبال حقیقت
بدونِ ترسِ از دست دادن
این روزا خیلی شدم بی طاقت
چیزی که منو از نو ساخت
یه تغییر بود پر از حماقت
![](https://img.wattpad.com/cover/195311610-288-k558030.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
A Death Without Funeral(Persian Poem)
Thơ Ca[درگذشتِ بدونِ ترحیم] شعر های من. رویاها، اونها چیزهایی ان که من هستم وقتی برای خودم بودن خیلی خستم