۱۰۲.سالن رقص

1 1 0
                                    

مثل بت پرستی که خداش رو همه جا تو جیبش داره؛
مجسمه ی شادیم رو تو جیبم میکنم.
سالن رقص برای من و دخترام، هنوزم جا داره
امشب هم خودم رو از طرف اونا دعوت میکنم
بدون شرمساری، نمیزارم فکرام همینطوری ظاهر بشن
میزارم ستاره ها کارشون با من تموم بشن
این لباس استتاری که، ماه هاست پوشیدم رو میسوزونم
الان خودم رو به خودم، خیلی متصل میدونم
برای این بار دارم سعی میکنم، خوشحال میکنم، آتیش میسوزونم

باید یه وقتایی اجازه بدم ذهنم استراحت کنه
منو دست کم نگیر، من خودمو دست کم نمیگیرم
الان خیلی خوبم، برای این کار جلوی خودمو نمیگیرم

برو و یه فکر به حال خودت کن
منم دیگه تو رو مثل قبل تحویل نمیگیرم

A Death Without Funeral(Persian Poem)Where stories live. Discover now