۲۰۱.پایان/یوهان لیبرت

6 0 0
                                    

*با این حساب میشه این دومین باری که برای یوهان لیبرت از انیمه ی مانستر مینویسم.
من این انیمه رو خیلی دوست دارم. همه ی کاراکتر ها رو. تنها انیمه ای هست که همه کاراکتر ها رو تقریبا دوست دارم!
*نوشتم تو کتابخونه فریاد بزن، چون...تو خود انیمه بود
*******

هممون داریم تسلیم میشیم
اما انگار واسه هیچ چیز جا نمیزنیم
هیچ چیزی رو بدون هزینه به دست نمیاریم
هر روز همه داریم با گناهانمون میجنگیم
آیا خدا میاد تو این جنگ کمکمون؟
آیا اون از گناهات میکشتت بیرون؟
فکر کردی اگه دروغ بگی گناهات رو ناپدید میکنیشون؟

راستی حاضری چقدر هزینه کنی؟
ترجیح میدی که برای خودت، همه رو زیر پات له کنی
از خونه بیا بیرون راه برو و تو کتابخونه فریاد بزن

چون تو یه آدمی
نشون بده که نمیتونن نابودت کنن
چون قلبت از سنگه
اینو خودت انتخاب نمیکنی
مجبورت میکنن که انتخابش کنی
تا بتونی زنده باشی

وجودمون داره به سیاهی کشیده میشه
همش این رو حس میکنم که پایان نزدیکه

مغز چقدر ضعیفه، وقتی میخواد فراموش کنه
شاید فراموش نکردی
شاید داری دروغ میگی
یه دروغی به هرکسی که دورته
یا یه دروغ که به خودت میگی؟

آخر همه چیز مرگه
زندگی فقط یه فلش کوچیک و ناچیزه
پس اگه اینطوره، چرا زندگی؟
جهان فقط سیاهی و مرگه، و نه هیچ چیز دیگه ای
مرگ عادیه، پس چرا زندگی؟

زنده بودن عجیب نیست، ممکنه هدیه باشه
ولی شایدم نباشه
زندگی فقط یه لکه ی ناچیزه
مرگ طبیعیه، چرا زندگی؟
ارزش فکر نداره، همه چی غیر معموله
پس چرا زندگی؟

جهان پر از تاریکی و درده
هه چیز میتونه بدتر بشه
بهم بگو، فکر میکنی ترس نهایی چیه؟
واقعا فکر میکردم که دیگه
به تاریکی ترین تاریکی رسیدم
اما بعد از اون، قبل از من
تاریکی رو دیدم که هنوزم بزرگتره
پایان؟ پایان چیه؟
من بارها پایان رو دیدم
پایان چیه؟

A Death Without Funeral(Persian Poem)Where stories live. Discover now