۹۹.دوست دروغی

5 1 2
                                    

هی، تو کسی بودی که شروع کردی و شیرین حرف زدی
حرف هات مزه ی این رو بهم میدادن، که هیچوقت تنها نمیشم
حالا همه ی شیرینی ها تبدیل شدن به خشم
انقدر درگیر افکار مزخرفی، که میگی "بدم میاد از قوم بادوم چشم"

اوه تو شروع کردی به خندیدن، بدون هیچ جوکی
شروع کردم که درونت رو ببینم، با شفافیت و پاکی
و حالا مطمئنم که دیگه نمیکشم
و نمیخوام همینطوری ازم آویزون باشی الکی
دیگه هم باور نمیکنم اون اشک های الکی رو

آره، فکر میکنم تو یه احمقی
و نه از نوع خوبش، دوستِ دروغی
چون خیلی با تبعیض رفتار میکنی
این اواخر همه ی تلفن ها و رد میکنی
اما هنوزم بهم پیام میدی "خیلی عشقی"

و آره، من فکر میکنم تو یه جورایی احمقی
تو از زندگیت دروغ میگفتی
مادرت فقط برای برنامه های خودش خوشحاله
یه پاپاسی از اون پول های زیادش رو حاضر نیست به پات بریزه
و انقدر ازت پرسیده که تو دعوای بین خودش و پدرت حق با کیه
که دیگه ذهنت باطله
برادرِ کوچکترت هرگز نمیگه اما دوستت داره
و مادرت رو به صفحه ی گوشیش لبخند به لب داره
پدرت روز ها رو با بازی های کامپیوتری میگذرونه
امیدوارم عمرت تا به ۳۰ سالگی برسه
چون سر بدبخت همیشه با مشروب و سیگار پُره

داشته هاتو چند برابر بزرگتر نشون میدادی
و عکس غذاهای حاضریتو میفرستادی برام
چون برای مشکل معده ام نمیتونستم بخورم
همه ی این کارها، فقط برای دل خوشی ات
خوشبختانه، به من آسیبی وارد نشد
حالا میبینم که تو اصلا اونی نبودی که من ساخته بودم تو خیالام
نه تو اون آدم نیستی عزیزم
و دیگه نیستی تو عزیزم

هی، تو کسی بودی که شروع کردی با من حرف زدن
یه حرکتی زدی و شد یه دلیل برای من رو به خودت نزدیک کردن
حالا یه جوری من رفتار میکنی که انگار من دیوونه ام
این وسط کسی که دیوونه است تویی عزیزم
اره تو یه احمقی، دوست دروغی
فکر میکنم تو یه دروغی
و حتی دیگه نیستی عزیزم

A Death Without Funeral(Persian Poem)Onde histórias criam vida. Descubra agora