۲۱۶.میخوام با لبخند بمیرم(2/2)

14 0 0
                                    

شماره ی ۱ این شعر میشه؛ پارت ۲۱۵ "کسایی که میخوان بمیرن"

تا ابد به تنفر داشتن از خودمون ادامه میدیم
عصبانی شدم و مجروح شدم
نمیتونیم نظر هامون رو
تو اون لحظه های حساس بیان کنیم
اعتماد به نفس رو از دست میدیم
هر روز و هر روز
و اون روز، میدونستیم
که نمیتونیم
هرگز بدرخشیم
مثل اونی که
همیشه تحسین میکنیم
هرچی، نمیتونیم که
با اونا باشیم
اما راستش، میخوام که
بیرون وایستم
گذشته ای که، بچه بودیم
و رویاهای بزرگ داشتیم
اون زمان ها مثل دروغ بودن
همش تهش ختم میشه
به این که فقط یه سخنگو باشم
تا این که عمل کنم
ما همیشه درد هامونو پنهان میکنیم
اما نیازی نیست که دیگه بترسیم
توی ابرهای این شعر بپر
حالا، همینطوری سَرسَری بخند
تا وقتی که بریم یه مکانی که بتونیم
جون سالم به در ببریم
ببین، داشتیم گریه میکردیم
وقتی که تو این دنیا میومدیم
برای همینه که آخرش
باید بخندیم و ترک کنیمش
حتی اگه هدفی که
تمام مدت داشتیم دنبال میکردیمش
دود شده و دیگه خبری نیست ازش
میتونی هنوز هم زندگی با شکوهت رو بکنی
با تمام احتمالاتش
فقط یه چرک نویس ازش بساز
و برو طبق اش
ببین، تو تنها آدمی هستی
که هیچ وقت قابل تعویض نیستی
من عشقم رو برات روانه میکنم
همین حالاش هم براش تمام تلاشم رو میکنم.
شهامت داشته باش که به زندگی پایان بدی
به یه زندگی پر از شادی.
هی، من نزدیکت ام
تو میتونی فقط آزاد زندگی کنی

A Death Without Funeral(Persian Poem)Where stories live. Discover now