۱۹.شخصیت اصلی

5 0 0
                                    

خیلی چیز ها تو زندگی دیدم
که نباید می دیدم
و خیلی چیزها تو زندگی ندیدم
که باید می دیدم.
اونها شامل احساسات هم میشن.

یه انیمه نگاه کردم
خیلی سرگرم کننده و هیجان انگیز بود
و خیلی شاد بودم
اما پایانش خیلی غمگین بود
تا حدی که هنوزم به یاد دارم.

میدونی شخصیت اصلی
چی گفت به خودش، قبل از مردن؟
خب، هیچکس صداش رو نشنید
به غیر از بیننده ها.
و این حتی غم انگیزترش میکنه
گفت:"به اندازه کافی دیدم."

بعضی وقتها آرزو میکنم
کاش میتونستم اطراف قدم بزنم
و به مردم بگم
حالم از دیدن و حس کردن بهم میخوره.
مثلا، میتونستم فقط بگم
"بسه، میخوام فقط زندگی کنم
بدونِ دیدن، بدون احساس کردن.
میخوام که...
نمیدونم،
شاید یه گوشه وایستم
و افتادن اهسته برگ های درخت ها رو به زمین
رو تماشا کنم."

بیشتر که بهش فکر میکنی، بیشتر گیج میشی.
این یه هدیه هست؟ این یه لعنت هست،
که خدا به من داده؟
که میتونم احساسات رو انقدر عمیق حس کنم.
تقریبا با استخون هام،
چه خوب چه بد.

حس های خوب، منو پرانرژی میکنن.
اما به این نکته رسیدم
هر دوتاشون فقط کاری میکنن
عقلم رو از دست بدم.

A Death Without Funeral(Persian Poem)Where stories live. Discover now